شهید رسول فیروزبخت سال ۱۳۴۵ در کرج به دنیا آمد
و در گلشهر زندگی کرد.
از وقتی خودش را شناخت دیگر بندگی کرد و خوب هم بندگی کرد. جوانهای گلشهر کرج خیلیهایشان رسول را نمیشناسند.
آهای نوجوانهای ۱۶ ساله، او هم سن شما بود رفت جبهه و در جبهه ماندگار شد.
در میان گردانهای گوناگون حاضر در دفاع مقدس، شاید با جرات بتوان گفت که بچههای تخریب بیشتر از همه به شهادت نزدیک بودند. آنها هر لحظه باید خود را برای رفتن به معراج آماده میکردند.
رسول مثل بعضیها برای رفع تکلیف جبهه نرفت بلکه برای انجام تکلیف جبهه رفت. او در جبهه دنبال کمال بود و سعی میکرد در جبهه جایی که نوک پیکان سختیهاست باشد. پس رسول «تخریبچی» شد. همه وجودش در سوز و گداز بود و اگر خنده و شوخی هم میکرد دنبال رد گم کردن بود.
بخشی از دل نوشته شهید «فیروزبخت»:
معلوم نیست که چه کسی از برادرانی که با ما هستند تا آخر جنگ زنده بمانند. شاید من جزو یکی از آنها باشم که توفیق شهادت را نداشته باشم و زنده بمانم نمیدانم آن موقع چه حالتی به من دست میدهد. الان که دارم فکر آن موقع را میکنم سینهام درد میگیرد و از خدا میخواهم ….
خوشا آنانکه جانـان میشناسند طریق عشق و ایمان میشناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان میشناسند
یک هفته قبل از شهادتش، من و رسول توی چادر بچههای تخریب لشکر ۱۰ توی مق الوارثین، تنها شدیم او با خودش خلوت کرده بود دیدم صورتش خیسه، انگار گریه کرده تا منو دید با آستین لباسش اشک هاشو پاک کرد.
دیدم حال و حوصله شوخی رو نداره، یه خورده با هم درد دل کردیم. رسول بدون مقدمه با نگرانی گفت: نمیدونم چرا کار ما درست نمیشه. همه رفقای ما یکی یکی رفتند و داره جنگ تموم میشه و ما هنوز زندهایم. تورو خدا بیاییم یه کاری کنیم.
یک عده هنوز تو گردان نیومده پرواز میکنند. دیدم حال خوبی داره گفتم بذار تو حال خودش باشه و بدون خداحافظی ازش جدا شدم. شهید حاج رسول فیروز بخت در پاکسازی میادین مین منطقه سردشت به همراه همرزم شهیدش حاج قاسم اصغری در ۱۰ آبان ۶۶ بر اثر انفجار مین والمری به آسمان پر کشید.
کد خبر:12923
رسول تخریبچی
تخریبچی شهید حاج رسول فیروزبخت
شهید رسول فیروزبخت سال ۱۳۴۵ در کرج به دنیا آمد و در گلشهر زندگی کرد. از وقتی خودش را شناخت دیگر بندگی کرد و خوب هم بندگی کرد. جوانهای گلشهر کرج خیلیهایشان رسول را نمیشناسند. آهای نوجوانهای ۱۶ ساله، او هم سن شما بود رفت جبهه و در جبهه ماندگار شد. در میان گردانهای گوناگون […]
مطالب مرتبط
ارسال دیدگاه