کد خبر:1885
پ
۷

آخرین ماموریت با فرمانده

قرار شد موانع تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف مین جهنده با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم… برای این کار نیاز به سیم خاردار و نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از مهندسی جنگ جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد حاج ناصر با وانت […]

قرار شد موانع تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف مین جهنده با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم… برای این کار نیاز به سیم خاردار و نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از مهندسی جنگ جهاد توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد حاج ناصر با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در اردوگاه کوثر تحویل بگیرند…فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: تو کجا میایی. گفتم اونجایی که تو میخواهی بری…گفت: اینجا کی میمونه…گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم..من اصرار داشتم همراهشون برم عقب…چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود.. هرچی بهونه آوردم و چند تا سرفه خفن هم چاشنیش کردم نشد که نشد… حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت اصغر آقا سیمان فروش رو برات بگم و بعد برو…. گفت زود بگو عجله داریم. حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش. گفتند این سیمان رو به خانواده شهدا واسرا میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم…اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری… اون گفت
فقط یه عرضی داشتم برای اصغر آقا سیمان فروش.. اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی…دلت خنک شد…حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده…. من این حکایت رو برای حاج ناصرگفتم واون هم خیلی خندید… ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که حاج ناصر حالا دلت خنک شد….

البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از جزیره شمالی ، کنار جاده خندق بیرون اومدیم… اما هفته بعدش دشمن بعثی با بمباران وسیع شیمیایی و آتشباری سنگین به جزیره مجنون حمله کرد و در روز ۴ تیرماه ۶۷ جزیره مجنون رو به تصرف درآورد

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید