کد خبر:12331
پ
۲۸

خط شکنان تخریبچی

#شب_عملیات_بیت_المقدس_۴ قرار بود دوازده نفر از #بچه_های_تخریب که آموزش #غواصی دیده بودند برای عملیات به گروهان خط شکن مامور بشند. ما به همراه گروهان خط شکن از ارتفاع #تیمور_ژنان سرازیر شدیم، در مقابل ما دریاچه سد نمایان بود و آن طرف دریاچه خط دشمن بود که در تاریکی شب سکوت همه جا رو فرا گرفته […]

#شب_عملیات_بیت_المقدس_۴ قرار بود دوازده نفر از #بچه_های_تخریب که آموزش #غواصی دیده بودند برای عملیات به گروهان خط شکن مامور بشند.
ما به همراه گروهان خط شکن از ارتفاع #تیمور_ژنان سرازیر شدیم، در مقابل ما دریاچه سد نمایان بود و آن طرف دریاچه خط دشمن بود که در تاریکی شب سکوت همه جا رو فرا گرفته بود و در آن شب تاریک به سمت ساحل دریاچه در دامنه کوه در حال حرکت بودیم تا اینکه به ساحل رسیدیم #معاون_اطلاعات_لشگر آقای وحیدزاده رو دیدیم که آنجا منتظرمان بود.
بلافاصله ما و فرمانده گروهان سوار بر قایق شدیم و یک پتو روی موتور قایق انداخته بودند که صدای موتور باعث هوشیاری دشمن نشود.
در هر صورت حرکت کردیم تا به ساحل آنطرف که دوستان از قبل برای شناسایی رفته بودند ملحق شویم، یکی از آن برادران که در آنطرف ساحل عراقیها منتظرمان بود #آقای_گوهری بود،
آنطور که آقای وحیدزاده میگفت ما باید در ساحل آن طرف یک غار میدیم و سپس به دوستان ملحق میشدیم، وقتی به ساحل رسیدیم بجای یک غار چند غار دیدیم، جلوی یکی از آنها پهلو گرفتیم ولی خبری از دوستان نبود.
سکوت دلهره آوری بر همه جا حکم فرما بود، تا اینکه در دل تاریکی یک نفر را دیدیم که بالای صخره مشرف به ما اینطرف و آنطرف میرود و هیچ چیزی نمی گوید و علامتی هم نمی دهد فقط گاهی اوقات به سمت ما خیره می شود، فرمانده گروهان یواش گفت: عراقی است و اینجا سنگر کمین آنهاست .
نفس ها در سینه حبس شده بود و با اینکه لباس غواصی تنم بود ولی راست شدن موهای بدنم رو احساس میکردم، در آن چند ثانیه به تمام گذشته و آینده خودم، عملیات، همرزمان فکر میکردم.
قرار بود ما خط شکنرو بشکنیم و رزمندگانی که در آن سوی ساحل دریاچه در قایق ها آماده شکستن خط بودند به ما بپوندند و تازه عملیات اصلی شروع بشه و سایر نقاطی که امکان رفتن نبود از معبری که ما با شکستن خط درست میکردیم عبور کنند.
همه داشتیم آماده میشدیم که نفر بالای سرمان که ایستاده بود و به نگاه میکرد رو بزنیم که یکباره صدا زد کریمی ( بجز من و علیرضا شهرت فرمانده گروهان رزمی هم کریمی بود ) سبحان الله قرار بود ما آقای گوهری رو بجای عراقی هدف قرار بدیم که همین که صدا کرد انگار دنیا رو بما دادند، زود از قایق پیاده شدیم و قرار شد بدون درگیر شدن با سنگر های کمین دشمن، خودمون رو به خط اول برسونیم.
گوهری جلو افتاد و من، علیرضا کریمی، #شهید_سید_عباس_میر_نوری و حلاجی به همراه گروهان عازم #خط_مقدم در بالای ارتفاع #شاخ_شمیران شدیم، سنگرهای کمین رو رد کردیم و به نزدیکی خط رسیده بودیم و منتظر اعلام حمله بودیم که حد سمت راست ما وارد عمل شد و خط بالای سر ما هوشیار شد و شروع به تیراندازی کرد، هنوز چند متری تا خط مانده بود و ما باید به سرعت خودمان رو می رساندیم و خط را می شکستیم و الا از بالا به دریاچه سد مشرف بودند و قایقهای رزمندگان رو میزدند.
در این اثنا هم یه رزمنده ای که در حد سمت راست ما تیر خورده بود چنان نعره میکشید و امدادگر رو صدا میزد که بند دل آدم پاره میشد و قدم ها رو سست میکرد، صدای ناله رزمندگان مجروح، آتش سنگین دشمن، منورها، مسیر باقی مانده تا خط، خستگی مسیر و خیلی مسایل دیگه حرکت رو به سمت خط کند کرده بود.
خدا رو شکر که ما به عقبه دشمن حمله میکردیم و هیچ موانعی در سر راهمون نبود، با هر زحمتی بود به خط دشمن رسیدیم و اولین کسی که خودش رو به سنگر دوشیکا رسوند فردی از گروهان رزمی بنام #شهید_جعفری بود که با نارنجک دوشکا رو خفه کرد و همه وارد محوطه خط و سنگرهای دشمن شدیم.
?
بالای #خط_راس غوغایی بود، #حلاجی رو دیدم که داره سنگرها رو پاک سازی میکنه داد زدم حلاجی مواظب باش نارنجک توی #انبار_مهمات نیاندازی، پرده سنگری رو کنار زد و یه نارنجک انداخت توی سنگر ومثل کوه رفت هوا، بله نارنجک رو انداخت توی انبار مهمات، آتش دشمن کم بود انبار مهمات هم در حال سوختن و انفجار بود.
بالاخره خط تسخیر شد و رزمندگان مشغول پاکسازی سنگرها و اطراف بودند، یکباره متوجه فردی عراقی شدم که پایین کوه پنهان شده بود و بچه هایی که روی خط راس حرکت میکردند رو هدف قرار میداد.
به علیرضا گفتم من میرم پایین و اطراف عراقی سنگر میگیرم شما هم با یه #آر_پی_جی_زن مراقب باشید هر موقع گفتم عراقی رو چند متر آنطرفتر بزنید.
اسلحه فرمانده گروهان رو گرفتم و رفتم پایین و پشت یه سنگ سنگر گرفتم و شروع به تیراندازی به سمت عراقی کردم.
عراقی متوجه من شد و شروع به تیراندازی به سمت من کرد . سنگی که پشت اون سنگر گرفته بودم کوچک بود و دایما داد میزدم علیرضا بزنش، این موضوع دوبار تکرار شد تا آر پی جی زن جای عراقی رو پیدا کرد و اون رو هدف قرار داد و به درک واصل شد
هوا داشت کم کم روشن میشد و هنوز تپه کناری ما سقوط نکرده بود و تیربار چهارلولی که روی اون بود به سمت #قایق_ها شلیک میکرد.
#شهید_میرنوری در اون عملیات دلاوری ها کرد.
یه آر پی جی ۷ برداشت و رفت روی یه تخته سنگ و به سمت چهارلول شلیک کرد ولی فاصله و عدم دید دقیق باعث عدم دقت در شلیک میشد. چشمت روز بد نبینه چهارلول قایق ها رها کرد و به آتیشش رو روی ما متمرکز کرد .
در این اثنا یه عده از دامنه کوه بالا می آمدند که سرستون این گروه سردار رشید اسلام #حاج_خادم بود که به سمت تپه بغلی حرکت میکردند. من چند قدمی به سمت پایین تپه رفتم و با قرص شب نمایی که دستم بود به رزمنده ها علامت میدادم که به سمت من بیایند.
یکی از رزمنده ها به من رسید و تیربارش رو به سمتم گرفت گفت تو کی هستی گفتم ایرانی هستم نزنی. گفت چرا لباست این رنگیه و کفش پات نیست.
گفتم این #لباس_غواصیه.
بالاخره قانع شد که من ایرانی هستم و شلیک نکرد، خودتون رو بگذارید جای من ببینید توی این وضعیت توی اون شب چه حالی بهتون دست میده. تازه میخوایی با این وضعیت استدلال هم بکنی که شلیک نکنه، داشتم التماس میکردم که نزنه.
این مدتی که من مشغول هدایت نیروها به سمت قله بودم متوجه نشدم که چی شد #آقای_گوهری یه تیر به ران پاش خورده بود و استخوان پاش شکسته بودو خونریزی میکرد. دیگه صبح شده بود و تپه کناری ما هم توسط اون گروهی که به فرماندهی حاج خادم بالا میرفتند تصرف شد و چهارلول هم خاموش شده بود.
رزمنده ها برای پدافند آماده میشدند، به یکباره دیدم آقای برگی هم کمرش رو گرفته و با چهره ای گرفته روی خط راس به ما ملحق شد، البته ایشان به همراه رزمنده ها با قایق اومده بود و لباس خاکی داشت، گفت زمان انفجار انبار مهمات و یا احتمالا انفجار خمپاره یه سنگ بزرگ هم به کمر ایشان خورده.
دو نفر مجروح داشتیم که آقای برگی میتونست راه بیاد و باید گوهری رو توی پتو میگذاشتیم و به پایین کوه منتقل میکردیم ( برانکار نبود ) چند نفری دور پتو رو گرفتیم تازه چندتا اسیر عراقی هم کمکمون میکردند، هوا کاملا روشن شده بود و #هلیکوپتر_های عراقی می آمدند و موشک شلیک میکردند، هر وقت هلیکوپتر می آمد ما گوهری رو همون جا رها میکردیم و سنگر میگفتیم، گوهری هم داد میزد من رو هم ببرید.
با هر زحمتی بود آقای گوهری رو به پایین کوه رساندیم و سوار بر قایق کردیم و به #بیمارستان_صحرایی منتقل شد و ما هم برای استراحت به #شهر_بیاره_عراق منتقل شدیم و قرار شد پس از استراحت مجددا برای ایجاد موانع و تله گذاری به خط برگردیم.

 

یاد باد آن روزگاران یاد باد
بچه های تخریب قبل ازورود به میدان مین دورکعت نمازمیخوندند
این عکس هم سندش

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید