کد خبر:12801
پ
۲۶۷

شهید سید عبدالله کهندل

سید عبدالله رو از اردوگاه قلاجه میشناسم داشتم از کنار یکی ازچادرها رد میشدم دیدم یه صدای ناله میاد . توجهم جلب شد دنبال صدا رفتم ودرب چادر رو بالا زدم دیدم یکی داخل چادر خوابیده و یک گوشی واکمن به گوششه و با لبهای بسته وبا تکان دادن دماغش از خودش صدا در میاره […]

سید عبدالله رو از اردوگاه قلاجه میشناسم
داشتم از کنار یکی ازچادرها رد میشدم
دیدم یه صدای ناله میاد . توجهم جلب شد دنبال صدا رفتم ودرب چادر رو بالا زدم دیدم یکی داخل چادر خوابیده و یک گوشی واکمن به گوششه و با لبهای بسته وبا تکان دادن دماغش از خودش صدا در میاره و از گوشه های پلکهای بسته اش قطره های اشک سرازیره.
اول خیال کردم خودش رو به خواب زده .
یکی دوبار دستم رو مقابل صورتش تکون دادم که شاید پلک هاش حرکت کنه اما عکس العملی نشون نداد.
خواب خواب بود.
کنجکاو شدم که با واکمن داره چی گوش میده. گوشی رو از گوشش آروم برداشتم . دیدم صدای ناله اش بند اومد.گوشی رو در گوشم گذاشتم . صدای قرائت قرآن با لحن حزینی بود که تا اون روز نشنیده بودم. ضبطش رو خاموش کردم و گوشیش رو کنارش گذاشتم و پرده چادر رو انداختم ورفتم.
بعد از نماز ظهر و عصر در برگشت از حسینیه اون رو کنار کشیدم وسر صحبت رو باز کردم و بهش گفتم راضی باش من خواب بودی اومدم خلوتت رو به هم زدم
از اون به بعد گاهی واکمنش رو به من میداد تا اون قرآن رو گوش بدم
سید عبدالله یه خورده زبونش میگرفت.
بعضی وقت ها از شدت علاقه ای که به من پیدا کرده بود میگفت:
برادرجعفر؟؟؟
من توی گردان با همه دوستم اما فقط با تو رررررفیقم.
من هم سر به سرش میگذاشتم و میگفتم :سیدجان .. رفیق یه دونه ر داره نه چند تا ررررررررررررررر.
عملیات کربلای ۲ هم با تیم ما اومد عملیات و توی مسیر برگشت از شدت خستگی غش کرد و کلی ما رو معطل کرد.
بچه های تخریب توی سردشت مستقر بودند و مقابل دشمن رو مین گذاری میکردند.
یه شب توی سنگر بحث شهادت شد و هرکسی یه چیزی گفت..
سید عبدالله گفت توی تخریب شهادت_سراغ من نمیاد تصمیم گرفتم از گردان برم به یه گردان رزمی.
چند وقت بعد هم تسویه گرفت و از تخریب رفت
یه روز صبح رفته بودم قاطر بگیرم. نزدیک تدارکات لشگر۱۰ دیدمش. با هم روبوسی کردیم.
گفتم سید عبدالله برگشتی؟؟
گفت آره اومدم گردان کمیل لشگر۲۷٫ سراغ همه بچه ها رو گرفت و از هم جدا شدیم
چند روز بعد تازه از شناسایی برگشته بودم که یکی از بچه ها گفت : سید عبدالله شهید شده.
و یادم میاد شنیدم که گفتند وقتی با آمبولانس عقبش میبردند چندین بار روح از بدنش جدا شده باز یرگشته و توی آمبولانس بلند شده و نشسته بود.
سید عبدالله کهندل به آرزوش رسید و ما موندیم و حالا حالا ها آرزو میکنیم
به هرکس قسمتی دادی خدایا
شهادت قسمت ما میشد ایکاش

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید