- الوارثین - https://www.alvaresin.com -

شهیدی داشتیم به نام حسین کاشانی

تا وقتی توی گردان تخریب بودم هرجایی شهید نوریان میرفت من هم همراهش بودم .اکثر اوقات من پشت فرمون مینشستم.
انتهای پادگان دو کوهه مقر داشتیم
من توی مقر موندم و ایشون به تنهایی جایی رفته بود.
شهیدی داشتیم به نام حسین کاشانی
ایشون مسوول تدارکات گردان تخریب بود.
یه روز اومد پیش من و سراغ حاج عبدالله رو گرفت.
گفتم جایی رفته و چند روز دیگه برمیگرده.
رفت و برگشت حاج عبدالله سه روز طول کشید.
توی این سه روز شهید کاشانی رو خیلی نگران دیدم
وقتی حاجی برگشت رفتم صداش کردم.
گفتم اگر کاری داری برادر عبدالله اومده
خیلی دوست داشتم بدونم شهید کاشانی با حاجی چیکار داره.
وقتی مقابل حاج عبدالله قرار گرفت بعد از احوالپرسی ، دست برد توی جیبش و یه دونه پسته در آورد و به حاجی نشون داد و بعد دست حاجی رو گرفت برد پشت چادر تدارکات و گفت: برادر عبدالله این یه دونه پسته اینجا افتاده بود ، میخواستم بخورم اما از فرمانده ام اجازه نداشتم واز طرفی هم میخواستم داخل پسته های تدارکات بگذارم نگران بودم که خدای نکرده خراب باشه و بچه ها بخورند و مریض شوند. این چند روز منتظر بودم تا شما بیایی و کسب تکلیف کنم
حاج عبدالله پسته رو از دستش گرفت و مغز کرد . یه سوره حمد به اون خوند و در دهان شهید کاشانی گذاشت و صورتش رو بوسید و گفت : نوش جون
شهید حسین کاشانی در فروردین ماه سال ۶۳ در جزیره مجنون به شهادت رسید و ساکن مجنون شد و بعد از سالها پیکر مطهرش به میهن اسلامی رجعت کرد