کد خبر:13717
پ
alvaresin-0067

آی بی لیاقت ها که لیاقت شهادت رو نداشتید یک کاری کنید. جنگ تموم شد

بچه ها با هم شوخی میکردند…. به هم دیگه میگفتند چند ساعت دیگه بیشتر در بهشت باز نیست هر کی لیاقت داشته باشه باید از این فرصت استفاده کنه… اسماعیل هم صدا میزد آی بی لیاقت ها که لیاقت شهادت رو نداشتید یک کاری کنید!!!!! جنگ تموم شد…آخه گفته بودند چند روزی بیشتر مهلت ندارید […]

بچه ها با هم شوخی میکردند…. به هم دیگه میگفتند چند ساعت دیگه بیشتر در بهشت باز نیست هر کی لیاقت داشته باشه باید از این فرصت استفاده کنه…
اسماعیل هم صدا میزد آی بی لیاقت ها که لیاقت شهادت رو نداشتید یک کاری کنید!!!!! جنگ تموم شد…آخه گفته بودند چند روزی بیشتر مهلت ندارید برای عملیات مین گذاری و بعد از اون قرار بود نیروهای UN توی خط مستقر شوند … همینطور که بچه ها گرم بگو بخند وشوخی بودند به نقطه ای رسیدیم که خاکریز دو جداره قطع میشد و جاده حفاظی نداشت… ناگهان چند گلوله مینی کاتیوشا با هم به زمین خورد…. موج انفجارش تعادل ماشین رو به هم زد و چند تا ترکش هم به در و پیکر ماشین اصابت کرد…. حاج داوود گازش رو گرفت و از میون گرد و خاک بیرون اومدیم اما دیدم یه چیزی روی پاهام سنگینی میکنه…. دیدم اسماعیله…. گفتم بابا بلند شو این هیکل گنده ات رو روی من انداختی….دیدم تکون نمیخوره…گفتم اسماعیل پام در گرفت…. سرش رو بلند کردم و یک نفس عمیقی کشید و کف ماشین روی مین ها پهن شد…. به قاسم خانی گفتم بلندش کن….که اون گفت : من دستم تر شده مثل اینکه خونه…. احتمالا اسماعیل ترکش خورده… من هم احساس کردم از زانو به پایینم خیس شده….دو نفری اسماعیل رو جابجا کردیم… اسماعیل مجروح شده بود اما توی اون ظلمات و تاریکی نمیدونستیم کجاش ترکش خورده…. سمت چپ پیراهن اسماعیل غرق خون بود…. از جا بلند شدم و زدم روی اطاق وانت و بلند گفتم : حاج داوود بگاز….. اسماعیل ترکش خورده…. سلیمان سرش رو از داخل اطاق وانت بیرون کرد و با شوخی گفت: ترکش چی…ترکش کمپوت…. من هم با عصبانیت داد زدم لامصب شوخی نمیکنم راستی راستی ترکش خورده….

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید