خاطره جذاب و شیرین شهید حاج ابوالقاسم آقایی از زندان بعثیها
او میگفت توی اسارت به من میگفتند “قاسم شر خر” من زیر بار زور خواسته های دشمن نمیرفتم و به این خاطر هم خیلی کتک میخوردم. یک روز من رو در حالتی که سینه هام رو به تخت سفت بسته بودند خوابوندند و مزدور بعثی شروع کرد از کف پاهام کابل رو زدن…از کف پا شروع میکرد و تا پشت گردن ادامه میداد و گاهی هم با همه غیضش به سرم میکوبید.. و من هم با هر بار زدن در حالیکه به او میخندیدم میگفتم “آخ”…. و گاهی این آخ ها رو میکشیدم و اون سرباز بعثی محکم تر میزد… تا اینکه عصبانی شد و به زبان عربی گفت: “لا آخ”… و باز شروع کرد به زدن..و من هم با هر ضربه او اینبار من میگفتم “اوخ” و او باز تند تر میزد و دوباره در حالیکه عرق کرده بود باز با عصبانیت گفت:”لا آخ و لا اوخ” و من هم با همه دردی که میکشیدم گفتم “نعم سیدی” و باز زدن شروع شد… اینبار از شدت درد میگفتم: “ایخ”… اینبار سرباز عراقی که کلافه شده بود گفت: “لا آخ و لا اوخ و لا ایخ” و کابل رو به گوشه ای پرت کرد و گفت:”امشی”
شهید حاج ابوالقاسم آقایی با کاروان آزادگان در مردادماه ۶۹ ، سر افراز به میهن برگشت و چند ماه بعد از اسارت صدمات ولطمات اسارت خودنمایی کرد…درد های کشنده ای در بدن داشت که در اثر کتک خوردن های ممتمد از بعثی ها مزدور ایجاد شده بود و برای تسکین دردها از مسکن های مرد افکن استفاده میکرد و گاهی هفته ها و ماها در بیمارستان بستری بود… اما همیشه شاکر و ذاکر نعمات الهی بود و همواره پای کار انقلاب و ولایت بود…این رزمنده غیور ارتش جمهوری اسلامی در آخرین روز پائیز سال ۹۰ و در روز شهادت سیدالساجدین علیه السلام خرقه تهی کرد و به یاران شهیدش پیوست…عاش سعیدا و مات شهیدا