در عملیات خیبر در محدوده عملیات تیپ سیدالشهداء(ع)به علت فشار بیش از حد دشمن و بمباران شیمیایی وسیع مجبور به عقب نشینی شدیم.
تعداد زیادی از مجروحین و شهدا در منطقه رها شده بودند و به علت اینکه منطقه در گیری چندین بار بین ما و دشمن دست به دست شد بدنهای شهدای ما و اجساد دشمن کنار هم افتاده بود و مشکل بود که در تاریکی شب بتونیم بدنها رو شناسایی کنیم و به عقب منتقل کنیم.
قاسم پیش من اومد وگفت:آقاسید به من یک تعداد سربند بدید.
من به تنهایی در روز خودم رو به پد(منظور پد شرقی جزیره جنوبی) میرسونم و شهدا رو شناسایی میکنم و کنار جاده میکشم و یک سربند به بازوی اونها میبندم و هوا که تاریک شد بچه های تعاون با ماشین شهدا رو از منطقه دید دشمن تخلیه کنند.
قاسم این رو گفت : اما من باور نمیکردم او اهل یک چنین جسارتی باشه.
او اصرار کرد و من هم قبول کردم.
با خودم گفتم یک چند متری روی پد جلو میره و چند تا گلوله کنارش میخوره و برمیگرده.اما قاسم رفت!!!!! و بعد از چند ساعت برگشت.
پرسیدم چه کردی.گفت :شهدا رو شناسایی کردم و کنار جاده کشیدم.
به بچه های تعاون بگو هوا که تاریک شد وارد منطقه شوند و هربدنی که سربند داره عقب بکشند.
من ابتدا باور نکردم اما صبح بچه های تعاون اومدند و گفتند: آقا سید ، ما تا چند متری دشمن رفتیم و شهدایی که با سربند مشخص شده بودند به عقب آوردیم.
جلوتر ترسیدیم بریم.اما فکر میکنم بچه های شما از دشمن هم عبور کردند.
من با این صحبت بچه های تعاون خیلی احساس غرور کردم و با خودم گفتم خدا چه گوهری به گردان ما داده که توی سختی های عملیات میتونه کمک ما باشه.
اعزام رزمندگان لشگر۱۰
پد هلیکوپتر شنوک
عملیات خیبر
جفیر
اسفند ۱۳۶۲