با همه وجود و برای رضای خدا به هم عشق میورزیدند شهید حمید با همه ی وجودش به شهید اصغر میگفت دادش جون.. حمید بچه جنوب شهر تهرون بود و اصغراهل کرج حمید دانشجو بود و اصغر به ظاهر سیکل هم نداشت اصغر خیلی شلوغ و پر انرژی وحمید خیلی آروم وساکت با همه تفاوت […]
ادامه داد : قربان حالا به فرض هم که یکی چنده باشه من یه رفیگ آهنجر دارم و میدم در رو ژوش بده . اینا رو با لهجه گفت و من داشتم از خنده منفجر میشدم که یه هو بلند داد زدم : رفتم سر کلاس و از دانش آموز سوال کردم بلد نبود از معلم سوال کردم در قلعه خیبر رو کی کننده بلد نبود شما هم که میگی رفیق دارم جوش میدن
میشنیدم به آقا سید میگفتند این بنده خدا شهید میشه ما کاری نمیتونیم بکنیم رفتند پلاستیک هم آوردن وپهن کردند که من رو توش شکلات پیچ کنند اما سید محمد میگفت: بابا پاهاش هنوز داغه این شهید نشده
شب عملیات عاشورای3 بود گردان علی اضغر علیه السلام با دشمن درگیر شد همان دقایق اول عملیات برادر عمو غفارجانشین گردان علی اصغر علیه السلام با آتش دشمن مجروح شد همه ی کادر گردان وحشت زده دنبال امدادگر میگشتند که یک نوجوون لاغر اندام و نحیف خودش رو رسوند و با دقت و آرامش مشغول […]
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0