خاطره آفتابه ای
کردستان برای مین گذاری در اطراف پایگاهها رفته بودیم روزها میرفتیم مین گذاری و قبل از اینکه هوا تاریک بشه وجاده ها بسته بشه برمیگشتیم به مقرمون در سنندج.. یک رو کار مین گذاری تمام شد و بایستی سیم خاردار هم میکشیدیم که هوا تاریک شد و مجبورشدیم با بچه های تیم مین گذاری شب […]
کردستان برای مین گذاری در اطراف پایگاهها رفته بودیم روزها میرفتیم مین گذاری و قبل از اینکه هوا تاریک بشه وجاده ها بسته بشه برمیگشتیم به مقرمون در سنندج..
یک رو کار مین گذاری تمام شد و بایستی سیم خاردار هم میکشیدیم که هوا تاریک شد و مجبورشدیم با بچه های تیم مین گذاری شب رو در پایگاه بمونیم.
معمولا سنت ما بچه های تخریب این بود که قبل از خواب وضو میگرفتیم و بعد میخوابیدیم.آخر شب بود و هم میخواستم برم دستشویی و وضو بگیرم. رفتم بیرون از ساختمون و از دور دیدم یه آفتابه قرمز کنارساختمونه و توی تاریکی شب تکونش دادم دیدم سنگینه..گفتم آب داره و رفتم سمت دستشویی و بعد از غذای حاجت و استفاده از محتویات داخل آفتابه . بجای آب از لوله اش نفت میومد .. این آفتابه رو نفت داخلش ریخته بودند برای پر کردن فانوس ها و دیگه ادامه ندهم که بقیه اش چی شد.

















ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0