فوق العاده پر تحرک و شلوغ

تخریبچی شهید
غلامرضا کاظمی
شهادت: دربندیخان
11 فروردین 67
بمباران شیمیایی
شهید غلامرضا کاظمی نوجوان شوخ طبعی بود
باید باهاش زندگی میکردی تا به صفای باطنش پی ببری
نیروی کاری و عملیاتی بود
فوق العاده پر تحرک و شلوغ
توی هر دسته ای میرفت مسوول دسته در برخورد اول میگفت: این نیرو رو جابجا کنید.
اما اگر یه خورده تحملش میکرد دسته اش شاداب ترین بود.
همیشه وقتی سر سفره دعا میکرد … دعاش این بود
اللهم زوجنا من الحور العین
و همه بچه ها با خنده میگفتند… الهی آمین
(جعفر طهماسبی)

برچسب ها

به روایت جعفر طهماسبی شهید غلامرضا کاظمی

شب نوزدهم ماه رمضان قرار شد برای احیاء بریم دزفول

هرچی در دعا جلو تر میرفتیم احساس میکردم تعداد همراهان دعا داره کمتر میشه…ازسی امین فراز دعا که گذشتیم کمتر از ده نفر با من سبحانک یا لا اله الا انت میگفتند…اما برادر عبدااله هنوزسفت وسخت جواب میداد..دعای جوشن کبیر رو ادامه دادم

شهید محمد خاکفیروز آدم دقیق و نکته سنجی بود

ول کن نبود وسط آب مدام سووال و جواب میکرد. من هم برای اینکه همه از شر سووالهاش خلاص شوند دستش رو فشار میدادم که سرش زیر اب بره. اون هم عصبانی میشد. خیلی بچه با صفایی بود.

شهید حسن خدمتی به روایت حاج میثم رجبی

دوسه دقیقه نگذشته بود که صدای ناله شنیدم...اشک وناله وندائی مثل ضجه یا گریه بچه گانه مطول! بی وقفه و با هق هق. من کپ کرده بودم.علی وقتی دید گیجم بااشاره وچند کلام آرام به من فهموند اگر میخوام نماز شب بخونم ،همونجا،نشسته بخونم

با تحکم به من گفت این آخرین بارت باشه

قبل از عملیات والفجر8 مقرمون در ام النوشه بود. ما کار غواصی می کردیم، از تخریب مامورشده بودیم. گروهان والعادیات که یکی از گروهان های گردان قمربنی هاشم(ع) بود. گروهان ما ازخود گردان زیاد فاصله داشت. رفتم سری به گردان بزنم. چون چادرهای گردان ها نزدیک هم بود تشخیص اینکه کدوم چادرها برای گردان قمربنی […]

فوق العاده پر تحرک و شلوغ

خاطرات مشابه

شب نوزدهم ماه رمضان قرار شد برای احیاء بریم دزفول

شهید محمد خاکفیروز آدم دقیق و نکته سنجی بود

شهید حسن خدمتی به روایت حاج میثم رجبی

با تحکم به من گفت این آخرین بارت باشه

ارسال دیدگاه

خاطرات شهداء

شب نوزدهم ماه رمضان قرار شد برای احیاء بریم دزفول

معبری که با از پا افتادن ابوالفضل گردان تخریب باز شد

شهید محمد خاکفیروز آدم دقیق و نکته سنجی بود

شهید حسن خدمتی به روایت حاج میثم رجبی

علمداران تخریب

نمی‌دونم چرا کار ما درست نمیشه. همه رفقای ما یکی یکی رفتند و داره جنگ تموم میشه

فرمانده بزرگ شهید حاج سید محمد زینال حسینی

روزها وشب های به یاد ماندنی

حاجی گفت : من همه موانع رو برای شهادت سعی کردم از جلوم بردارم

از زبان شهدا

تا اومدم بگم من ایرانی هستم دوتا سیلی محکم خوردم

سید حسابی دل ها رو خالی کرد

مدد الهی به روایت شهید حاج عبدالله نوریان

روزی که حاج قاسم تانک رو منفجر کرد

وصیت نامه شهدا

گزیده ای از وصیت نامه شهید محمود شیرمحمدی

وصیت نامه شهید مهدی کاشی

دست نوشته شهید تخریبچی حاج رسول فیروزبخت

فرازی از وصیتنامه ی شهید نوجوان 14 ساله

لینک کوتاه

لـیـنـک زیـر را کـپـی کـنـیـد !

https://www.alvaresin.com/?p=14622

خاطرات مشابه

ارسال دیدگاه

خاطرات شهداء

علمداران تخریب

از زبان شهدا

وصیت نامه شهدا