• تاریخ : دوشنبه, ۲۶ آبان , ۱۴۰۴
  • ساعت :

    از زبان شهداء

    تا اومدم بگم من ایرانی هستم دوتا سیلی محکم خوردم
    به خاطر امام حلال کردم

    تا اومدم بگم من ایرانی هستم دوتا سیلی محکم خوردم

    توی جبهه عکس امام همیشه همراه ما بود یادم میاد قبل از عملیات خیبر عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود. غلامرضا زعفری تعریف میکرد: حین عملیات خیبر رفتیم با […]

    سید حسابی دل ها رو خالی کرد
    یاد امام عزیزمون بخیر

    سید حسابی دل ها رو خالی کرد

    نقل قولی از امام عزیز به ما رسیده ایشون فرمودند به بچه های رزمنده بگویید که... رزمنده ها شما به کربلا میروید من هم می آیم و آنجا با هم نماز میخوانیم

    مدد الهی به روایت شهید حاج عبدالله نوریان
    تنها سلاح‌مان دو ـ سه قبضه آر.پی.جی7 بود

    مدد الهی به روایت شهید حاج عبدالله نوریان

    تانک‌ها جلو می‌آمدند كه من دیدم یک تانک در فاصله سی‌ ـ چهل متری من است و دارد نزدیک و نزدیک‌تر می‌آید. هر چه داد زدم، بچه‌ها نشنیدند. انگاری کسی توی آن گیر‌و‌دار، متوجه من و تانک نشد. اگرنزدیک تر مي‌آمد، بيش‌تر بچه‌ها را شهيد مي‌كرد.

    روزی که حاج قاسم تانک رو منفجر کرد

    روزی که حاج قاسم تانک رو منفجر کرد

    یکی از  اعجوبه های تخریب شهید غلامرضا زعفری بود و عشقش زدن معبر تعجیلی بود. وقتی هم از خاطراتش تعریف میکرد اونقدر خوش سخن بود که نمیفهمیدی زمان چگونه میگذره حین تعریف خاطراتش از حرکات دست وسرش هم استفاده میکرد که این خودش خیلی جذابیت داشت بعد از شهادت شهید حاج قاسم اصغری و رسول […]

    حکایت شهادت قمر گردان قمربنی هاشم علیه السلام با روایت سید مجید میرمحمدی

    حکایت شهادت قمر گردان قمربنی هاشم علیه السلام با روایت سید مجید میرمحمدی

    وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر […]

    میخوام گمنام باشم

    میخوام گمنام باشم

    مجتبی پیش من اومد. مجتبی خیلی بچه با حیا و مودبی بود. به من گفت داداش، دارم می‌رم جلو. لباسم یک مقدار احتیاط داره، لباست رو به من بده، من برم عملیات و برگردم. من هم لباسم رو به مجتبی دادم. گفتم مجتبی پلاک جنگی گرفتی؟ گفت پلاک نمیخوام. گفتم داداش اگه یه طوری شدی […]

    حکایتی از مرحوم حاج بخشی

    حکایتی از مرحوم حاج بخشی

    حکایتی رو از مرحوم حاج بخشی شنیدم که می‌گفت: به من ماموریت دادند که برای استفاده عملیات در مناطق کوهستانی تعدادی قاطر بخرم و من هم برای خرید این چهارپا به مناطق عشایری و روستایی رفتم. در یکی از روستاها تعدادی قاطر انتخاب کردیم و قرار شد که نزد اهالی روستا بماند تا ما کامیون […]

    بهترین شناسایی در هور

    بهترین شناسایی در هور

    اطلاعات بسیار خوبی از دشمن به دست آورده‌ایم و با #تقسیم_آبراه‌ها برای بردن نیرو و تجهیزات تقسیم کار خوب پیشرفت داشته و بر این مبنا شناسایی‌ها هم منطقه‌ای و محدوده‌ای شده و تیپ ما تاکنون در شناسایی و آموش نیرو پا به پای هم پیش رفته و البته از حق نگذریم بهترین اطلاعات را #بچه‌های_شناسایی_تیپ_10_سیدالشهداء(ع) […]

    بچه های تخریب جلو رفته بودند و من توی سنگر استراحت میکردم که صدای انفجار مهیبی اومد گفتم حتما موشکی از طرف دشمن شلیک شده و این صدای انفجار برای اون موشک است. چند لحظه ای نگذشت که دلشوره عجیبی همه وجودم رو گرفت و خودم رو به فرمانده خط رسوندم و گفتم من نگران […]

    روایت سردار شهید حاج اصغر احمدی از معراج 7 تن آل صفا

    روایت سردار شهید حاج اصغر احمدی از معراج 7 تن آل صفا

    من اون موقع به عنوان نیروی آزاد گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بودم و گردان علی اکبر درخط پدافندی بود که بچه های تخریب رفتند برای مین گذاری..ایشون فرمود نزدیک 90 عدد تانک مقابل ما عراق گذاشته بود ومدام روی خاکریز ما آتیش میریختند…اون شبی هم که بچه ها رفتند همین تانک ها فعال […]

    مدد الهی در فتح المبین

    مدد الهی در فتح المبین

    ساعت ده ‌و‌نیم شب تا یازده‌صبح به همراه نيروها راه رفتم، به جایی رسیدیم و دستور توقف دادند. از خستگی با تجهیزات خوابم برد؛ اما یک‌دفعه با صدای انفجار از خواب پریدم: دیدم هواپیماها دارند بمباران می‌کنند. از آن طرف هم بچه‌ها داد می‌زدند که تانک‌ها دارند می‌آیند. در آن موقع ما سی ـ چهل […]

    برو بالا