هرچی در دعا جلو تر میرفتیم احساس میکردم تعداد همراهان دعا داره کمتر میشه…ازسی امین فراز دعا که گذشتیم کمتر از ده نفر با من سبحانک یا لا اله الا انت میگفتند…اما برادر عبدااله هنوزسفت وسخت جواب میداد..دعای جوشن کبیر رو ادامه دادم
ول کن نبود وسط آب مدام سووال و جواب میکرد. من هم برای اینکه همه از شر سووالهاش خلاص شوند دستش رو فشار میدادم که سرش زیر اب بره. اون هم عصبانی میشد. خیلی بچه با صفایی بود.
دوسه دقیقه نگذشته بود که صدای ناله شنیدم...اشک وناله وندائی مثل ضجه یا گریه بچه گانه مطول! بی وقفه و با هق هق. من کپ کرده بودم.علی وقتی دید گیجم بااشاره وچند کلام آرام به من فهموند اگر میخوام نماز شب بخونم ،همونجا،نشسته بخونم
قبل از عملیات والفجر8 مقرمون در ام النوشه بود. ما کار غواصی می کردیم، از تخریب مامورشده بودیم. گروهان والعادیات که یکی از گروهان های گردان قمربنی هاشم(ع) بود. گروهان ما ازخود گردان زیاد فاصله داشت. رفتم سری به گردان بزنم. چون چادرهای گردان ها نزدیک هم بود تشخیص اینکه کدوم چادرها برای گردان قمربنی […]
توی جبهه عکس امام همیشه همراه ما بود یادم میاد قبل از عملیات خیبر عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود. غلامرضا زعفری تعریف میکرد: حین عملیات خیبر رفتیم با […]
این ها بحق پرچمداران قائم آل محمد(ع) بودند..شهید حاج رسول فیروزبخت. شهید ابوطالب مبینی و شهید مهدی ضیایی منتظر واقعی شهدا بودند حال و روز منتظر از زبان سردار شهید حاج قاسم اصغری جانشین گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) تقدیم به همه منتظران حضرت یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که صبح جمعه ای بچه […]
گفتم : خوب اخوی حالا که من خودم رو معرفی کردم ، نوبت شماست ، تعریف کن ببینم شما چی ؟با یک نگاه رویایی و زیبا و پر از جاذبه ، که همه بچه های گردان جذبه چشم های آقا سید رو میدونن به من نگاه کرد و گفت :من ؟ گفتم :بله . گفت : من سید محمدم
ادامه داد : قربان حالا به فرض هم که یکی چنده باشه من یه رفیگ آهنجر دارم و میدم در رو ژوش بده . اینا رو با لهجه گفت و من داشتم از خنده منفجر میشدم که یه هو بلند داد زدم : رفتم سر کلاس و از دانش آموز سوال کردم بلد نبود از معلم سوال کردم در قلعه خیبر رو کی کننده بلد نبود شما هم که میگی رفیق دارم جوش میدن
چیزی که از اردیبهشت ۶۵ تا حالا مرا می رنجاند این است که رزمنده ای به پشت افتاده بود و زخمی شده بود و کمک می خواست که هیچ رقم نمی شد کاری کرد .... او از درد فریاد می زد و کمک می خواست و رزمندگان اگر خودشان را می توانستند نجات دهند کاری بزرگ می کردند
ویژه سی و پنجمین سالگرد عملیات سیدالشهداء علیه السلام ? اردیبهشت ۶۵ مصادف بود با نیمه شعبان، برای اینکه روحیه بچهها عوض بشود مراسم جشن مفصلی در حسینیه الوارثین بر پا شد. بچهها سه ماهی بود مرخصی نرفته بودند. شهید زینال الحسینی فرمانده گردان تخریب لشکر 10 سیدالشهدا(ع) قول داده بود که در صورت موافقت […]
تقریبا جای جای میدون مین چتر منوری به سیم خاردار و یا پایه ی تله های مین والمر و یا به سیم تله ها گیر کرده بود و با وزش باد خودنمایی میکرد. همه ی بچه ها مشتاق بودند یه چتر منور از این سرزمین به یادگاری ببرند.
یک روز بچه ها به علی اعتراض کردند و گفتند نماز رو تندتر بخوان. که ایشان در جواب حکایتی از شهید محراب مدنی گفت و اظهار داشت که درصف اول نمازجمعه تبریز پشت سر شهید مدنی نماز میخواندیم، این شهید هم نمازهایش توام با طمئنینه و اشک بود.