ادامه داد : قربان حالا به فرض هم که یکی چنده باشه من یه رفیگ آهنجر دارم و میدم در رو ژوش بده . اینا رو با لهجه گفت و من داشتم از خنده منفجر میشدم که یه هو بلند داد زدم : رفتم سر کلاس و از دانش آموز سوال کردم بلد نبود از معلم سوال کردم در قلعه خیبر رو کی کننده بلد نبود شما هم که میگی رفیق دارم جوش میدن
توی چادر استراحت میکردم که شنیدم بیرون صدای بگو مگوی دو نفر میاد. از چادر بیرون اومدم. دیدم جلوی چادر تدارکات . شهید کهندل و شهید نصرت خواه دارند دعوا میکنند. نصرت خواه رگهاش گردنش بیرون زده بود
بسم الله الرحمن الرحیم وصیت نامه شهید جعفر صادق نصرت خواه آنهایی که کشته در راه خداوند هستند را کشته مپندارید مه آنها زنده هستند و در پیش خدا روزی میخورند مهدی جان مولا جان یه عمری صدایت زده ام اما لیاقت دیدارت را نیافته ام ولی نا امید نیستم بدین امید گام در راه […]