شهید سید عباس میرنوری همیشه اولین کسی بود که آماده برای کار میشد و به همین خاطر همیشه سرستون بود و در گذشتن از عرض رودخانه خروشان #دز تبحر خاصی داشت…. بارها شده بود در حالیکه در تب میسوخت و توان جسمی اش تحلیل رفته بدون اینکه ضعفی نشون بده با همون حالش وارد آب […]
با شهید سید عباس میر نوری در اطراف شهر ماووت عراق بودیم (زمستان ۶۶). صحبت شد. الان که بیکاریم یک عبادتی از مفاتیح پیدا کنیم و انجام دهیم . سید عباس نماز حضرت زهراء سلام الله علیها را انتخاب کرد که دررکعت اول صد بار سوره قدر و رکعت دوم صد بارسوره توحید داشت را […]
يادم میاد وقتي ارتفاعات دوپازای سردشت بوديم. هوا خیلی سرد بود قرار بود شب تا صبح نگهبانی بدیم و من نفر سوم پست بودم پست اول ساعت ساعت ١٠تا ١٢ سيد عباس میر نوری بود بعد مصطفي حيدري و بعد نوبت بنده بود صبح براي نماز بيدار شدم ديدم كسي صدام نكرده براي نگهباني رفتم […]
دشمن هنوز گیج بود و آتش دقیق نمیریخت. اسکله هنوز امن بود و دشمن هم روی اون دید نداشت. نیروهای سایر گردانها هم برای ادامه عملیات در ساحل پیاده شدند. هنوز مجروح و شهیدی عقب نیاورده بودند و ظاهر کار این بود که تلفات بالا نبوده و بچه ها به هدف ها رسیده اند.. هوا […]
روز 11 فروردین سال 67 یک ساعتی به اذان مغرب بود که با صدای پچ پچ بچه ها بیدار شدم.یکی از بچه ها از جلو اومده بود و خبر بمباران مقر را آورده بود. فقط میگفت همه بچه ها از بین رفتن. با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با […]
با شهید سید عباس میر نوری در اطراف شهر ماووت عراق بودیم (زمستان ۶۶). صحبت شد. الان که بیکاریم یک عبادتی از مفاتیح پیدا کنیم و انجام دهیم . سید عباس نماز حضرت زهراء سلام الله علیها را انتخاب کرد که دررکعت اول صد بار سوره قدر و رکعت دوم صد بارسوره توحید داشت را […]
دانش آموز هنرستان شبانه روزی کشاورزی در کرج بود خانواده ش در ورامین زندگی میکردند در ایام تحصیل چند هفته یکبار میرفت ورامین وقتی رفت آموزش و بعد اعزام شد جبهه به خانواده خبر نداده بود فقط خواهرش می دونست اومده جبهه همیشه تمبر و پاکت نامه معمولی داشت و با اونها به خانواده نامه […]
نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان… ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید […]
#شب_عملیات_بیت_المقدس_4 قرار بود دوازده نفر از #بچه_های_تخریب که آموزش #غواصی دیده بودند برای عملیات به گروهان خط شکن مامور بشند. ما به همراه گروهان خط شکن از ارتفاع #تیمور_ژنان سرازیر شدیم، در مقابل ما دریاچه سد نمایان بود و آن طرف دریاچه خط دشمن بود که در تاریکی شب سکوت همه جا رو فرا گرفته […]
بعد از عملیات #بیت_المقدس_2در زمستان 66 با تعدادی از #بچه_های_گردان_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهداء(ع) برای ماموریت های تخریب و احیانا مین گذاری مقابل دشمن بر روی ارتفاعات پوشیده از برف #قمیش که مشرف به #شهر_ماووت عراق اعزام شدند. ارتفاع برف در آن منطقه بیش از دو متر بود وبرای تردد در بعضی از محورها داخل برف ها تونل زده […]
یکی از مشکلات ما برای ماندن در آن سنگرها کمبود آب بود هم برای خوردن و هم برای طهارت، چندتا دبه آب داشتیم ولی کفاف این همه نیرو رو نمی داد. بدستور برادر اسماعیل یزدی مسوول بچه های تخریب که در خط مستقر بودند قرار شد که از آب محدودی که اونجا بود برای خوردن استفاده شود و برای طهارت بچه ها از سنگ و گونی استفاده کنند.
وقتی اسامی غواص ها رو برای عملیات خوندند وقرار شد من هم با اونها جلوبرم خیلی نگران شدم. چون تعدادی از غواص هایی که باید به خط دشمن میزدند همین بچه هایی بودند که از نظر جسمی مریض بودند. بعضی هاشون رو کنار کشیدم و گفتم درست نیست با این وضعیت شما جلو بیان..اما اونها اصرار داشتند که وضعیت بیماریشون رو فرمانده گردان ندونه...