این ها بحق پرچمداران قائم آل محمد(ع) بودند..شهید حاج رسول فیروزبخت. شهید ابوطالب مبینی و شهید مهدی ضیایی منتظر واقعی شهدا بودند حال و روز منتظر از زبان سردار شهید حاج قاسم اصغری جانشین گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) تقدیم به همه منتظران حضرت یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که صبح جمعه ای بچه […]
روز 11 فروردین سال 67 یک ساعتی به اذان مغرب بود که با صدای پچ پچ بچه ها بیدار شدم.یکی از بچه ها از جلو اومده بود و خبر بمباران مقر را آورده بود. فقط میگفت همه بچه ها از بین رفتن. با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با […]
منوّر دوم روشن شد، نگراني من بيشتر شد. زير نور منوّر به اولين كسي كه نگاهم افتاد و ديدم آماده درگيري است، شهيد ابوطالب مبینی بود. با دست بدون صدا اشاره كردم: چطوري؟ . . . اون هم با اشاره به من فهماند كه روحيهاش عاليه. سرش رو به سمت آسمون برد و دو تا […]
هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به پابوس آقا میرفتیم. زمستان سال 63 بود که امام هشتم بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از عملیات خیبر، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم […]
#صبح_روز_یازدهم_فروردین 67 بود هنوز هوا روشن نشده بود که ما از #شاخ_شمیران به مقر برگشتیم.نماز صبح رو خوندیم.. معمولا رسم گردان ما بود که بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب بچه ها نمیخوابیدند و مشغول خواندن #زیارت_عاشورا میشدند. اونروز هم توقع داشتند من زیارت عاشورا رو بخونم که بعلت خستگی رفتم زیر پتو و […]
بعد از عملیات #بیت_المقدس_2در زمستان 66 با تعدادی از #بچه_های_گردان_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهداء(ع) برای ماموریت های تخریب و احیانا مین گذاری مقابل دشمن بر روی ارتفاعات پوشیده از برف #قمیش که مشرف به #شهر_ماووت عراق اعزام شدند. ارتفاع برف در آن منطقه بیش از دو متر بود وبرای تردد در بعضی از محورها داخل برف ها تونل زده […]
ناصر راست میگفت.. هلکوپترها هم توی آسمون ظاهر شدند و چند تا موشک سمت سنگر ما شلیک کردن. همه بچه ها توی سنگر چپیدند و یک ساعتی گذشت و بچه هایی که باید عقب میرفتند آماده شدند. حدود 20 نفر بودند که باید عقب میرفتند...
وقتی اسامی غواص ها رو برای عملیات خوندند وقرار شد من هم با اونها جلوبرم خیلی نگران شدم. چون تعدادی از غواص هایی که باید به خط دشمن میزدند همین بچه هایی بودند که از نظر جسمی مریض بودند. بعضی هاشون رو کنار کشیدم و گفتم درست نیست با این وضعیت شما جلو بیان..اما اونها اصرار داشتند که وضعیت بیماریشون رو فرمانده گردان ندونه...