روزی که حاجی بخشی امام رو خندوند

یاد حاجی بخشی بخیر اینروزها که همه عزم سفر کربلا کردند ومیلیون ها نفر پا تو راه گذاشتند … جای حاج بخشی خیلی خالیه.. جای شور و ولوله حاجی بخشی خالیه.. حاجی هرکجا میرفت با سرو صدا میرفت. یادمه صبح کربلای 5 هنوز دژ شلمچه سقوط نکرده بود و هوا هنوز روشن نشده بود که […]

یاد حاجی بخشی بخیر
اینروزها که همه عزم سفر کربلا کردند ومیلیون ها نفر پا تو راه گذاشتند … جای حاج بخشی خیلی خالیه.. جای شور و ولوله حاجی بخشی خالیه..
حاجی هرکجا میرفت با سرو صدا میرفت.
یادمه صبح کربلای 5 هنوز دژ شلمچه سقوط نکرده بود و هوا هنوز روشن نشده بود که سرو کله اش پیدا شد.. تازه نیروهایی که توی کانال های لب خط بودند و برای خوندن نماز صبح بیرون اومده بودند به زور و عتاب فرماندهاشون داخل کانال رفته بودند که با سروصدای ماشا الله حزب الله حاجی بخشی بیرون ریختند و از کنترل خارج شدند.
خلاصه اومدن حاجی بخشی با هیات همراهش توی خط نظم وانظباط رو به هم میریخت.
یادش بخیر
حرف هیچکسی رو هم گوش نمیداد و هرفرمانده ای هم که باهاش بگو مگو میکرد با یه شیشه عطر و یه بیسکوبیت آرومش میکرد…..
حتی توی دیدار رزمنده ها با امام هم حاجی دست بردار نبود
پسرش علی آقای بخشی برام تعریف کرد.
رزمندها با امام دیدار داشتند و من هم همراه حاجی بخشی رفتیم حسینیه جماران
امام وارد حسینیه شد و بچه ها شعارهاشون رو دادند وامام هم رفت و روی صندلیش نشست و حاجی بخشی هم شروع کرد به شعار دادن
ماشاالله… حزب الله
و همه جمعیت داخل حسینیه با همه ی وجود داد میزدند….حزب الله
کجا میرید…. کربلا
با کی میرید…. روح الله
منم ببرید…… همه بچه ها گفتند جا نداریم و یهو زدند زیر خنده
یک لحظه توجه همه به امام جلب شد و دیدم امام دستش رو روی پیشونی گذاشته وسرش رو هم پایین آورده و داره میخنده و خنده اما طوری بود که شانه هاش تکون میخورد.
بعد از بیرون اومدن از حسینیه به حاجی گفتم حاجی فکر نمیکنم تا به حال کسی اینطوری امام رو خندونده باشه