کد خبر:13427
پ
alvaresin 0010

این حکایت واقعا خواندنی است

این حکایت واقعا خواندنی است شاید در بدو ورود به جمع بچه های تخریبچی این تداعی بشه که با جمعی مواجه میشی که سختی ها و زبری های جنگ اونها رو از جهت روحی سفت وسخت کرده اما توی دقایق اولیه به اونجا میرسی که در قله عاظفه وصمیمیت داری قدم میزنی. زندگی میون بچه […]

این حکایت واقعا خواندنی است
شاید در بدو ورود به جمع بچه های تخریبچی این تداعی بشه که با جمعی مواجه میشی که سختی ها و زبری های جنگ اونها رو از جهت روحی سفت وسخت کرده اما توی دقایق اولیه به اونجا میرسی که در قله عاظفه وصمیمیت داری قدم میزنی. زندگی میون بچه های تخریبچی شیرینی خاص خودش رو داشت. از دقایق معنوی و روحانی اش که بگذری لحظات باطراوت شور وشادمانی جوانی ونوجوانی برای خودش عالمی داشت. توی بچه های تخریب به ندرت به سن وسال بالاها بر میخوری. جمع با صفای این حماسه سازان رو نوجوانها وجوانها تشکیل میدادند..جوانهایی که سراسر شور وشوق بودند.بعضی از اونها به معنویتشون شهره و بعضی دیگر هم با رعایت شئونات دینی ، کمپوت خنده و روحیه بودند… و پیدا میشدند کسانی هم که در اوج معنویت بودند اما خودشون رو به سادگی میزدند … یکی از اون نازنینان ، شهید اسماعیل گل محمدی و بقول بچه های تخریب برادر گلی بود. حکایت زندگی گلی واقعا شنیدنی است… گلی در سال ۱۳۴۲ در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود پدرش کارگر سازمان آب سد امیرکبیر بود و در روستا زندگی میکردند. اسماعیل بین همه فرزندان خانواده گل محمدی آرامترین ومظلومترین بود ۵ سالش بود که از پشت بام خونه شون توی حیاط افتاد. . اما مشیت الهی بر این بود که سالم بمونه.. یک سال بعد وقتی که به اتفاق والدین به دیدن یکی از اقوام‌‌ می‌روند در اثر چشم زخم اطرافیان به وی ، در حالی که مشغول بازی بود ستون ایوان خانه که سالیان سال پا برجا بود یک مرتبه از جا کنده شده و روی صورت او خراب میشه ، که باز به لطف و عنایت الهی صدمه جدی نمیبینه و بعد از چند وقت دوا ودکتر خوب میشه … در دوران مدرسه یک روز که به خانه میاد. به سبب یک غفلت، سماور آبجوش بر رویش‌‌ می‌ریزد و باز خدا نگهدار اسماعیل است .و باز اتفاقی دیگه میفته که از همه جالبتره… چند ماه قبل از شهادتش یک روز مادرش متوجه‌‌ می‌شه که ازدرد به خودش‌‌ می‌پیچد اما حاضر نیست مسئله را به خانواده بگوید به هر حال بعد از یک شبانه روز ناراحتی والدین او را به دکتر‌‌ می‌رسانند و پزشک‌‌ می‌گوید اپاندیسیت او ترکیده و معجزه اس که تاکنون سالم مانده است و باز این قضیه رو خودش با خنده تعریف میکرد که توی کرج با بلدوزر مشغول جاده سازی بوده که بلدوزر روش میغلطه و در کمال ناباوری اسماعیل سالم از مهلکه بیرون میاد… همه اینها حکایت روزهای اسماعیل بود توی این دنیا…اسماعیل بعد از عملیات والفجریک در خرداد۶۱ به گردان تخریب اومد و در عملیات های والفجر۲ و ۴ و خیبر شرکت کرد و چندین بار مجروح شد. اسماعیل در گردان شهره دلاوری ونترسی بود… هرکس با او عملیات میرفت از شوخ و شنگ بودن اسماعیل در کار میگفت… او حتی در سخترین لحظات و زیر آتش نفس گیر دشمن خنده از لبش نمی افتاد. اسماعیل در آموزش ها و مانورها هم دست از شادابی برنمیداشت.اردیبهشت سال ۶۳ بود که برای کارکردن بچه های گردان در میدان مین واقعی به اردوگاه شهدای تخریب درجاده آبادان رفتیم..میدان مین آموزشی وسیعی داشتند همه مین ها هم واقعی بود…مثلا مین والمرا داری چاشنی اشتعالی بود و درصورت بی توجهی عمل میکرد و مین به هوا پرتاب میشد…این میدان مین آموزشی چند کانال دو یا سه متری داشت که باید از اون رد میشدیم…. شب مانور یک ستون ۱۵ نفری بودیم که مشغول زدن معبر شدیم و بچه ها به نوبت جاشون رو با هم عوض میکردند که همه زدن معبر در تاریکی شب رو تمرین کنند…اون شب به کانال اول رسیدیم باید یکی از بچه ها که قدرت بدنی بالاتری داشت از کانال رد میشد و اونطرف کانال می ایستاد و کمک میکرد که بقیه هم بالا بیایند..از کانال اول رد شدیم و میدون مین دوم رو هم معبر زدیم وبه کانال دوم رسیدیم.یکی از بچه ها که قد بلندتری داشت از کانال رد شد و دست ماها رو گرفت وبالا اومدیم …بعد از من یکی از بچه ها بالا اومد…هنوز ده نفری مونده بودند که از کانال رد بشند که ما مشغول معبر زدن در میدون مین سوم شدیم و هرچه منتظر موندیم بقیه نیومدند….برگشتیم سمت کانال و دیدیم صدای قهقه اشون از داخل کانال میاد… وقتی سوال کردیم یکی از بچه ها گفت که اومدم گلی رو از کانال بالا بکشم که یه چیزی گفت وهر دوی ما خنده مون گرفت وتوی کانال افتادیم…. گلی همیشه آماده شهادت بود… گلی عملیاتهای سختی رو با تخریب رفته بود اما شهادت سراغش نیومده بود و خودش هم میگفت من توی تخریب چیزیم نمیشه….باید جایی برم که کسی من رو نشناسه…. گلی بعد از عملیات کربلای یک از گردان تخریب تسویه گرفت ورفت کرج و باز به جبهه برگشت ولی اینبار دیگه به تخریب نیومد یادم نیست کدوم گردان و واحد لشگر ده رفت… اما گلی برای شهادت نشون شده بود…
۲۳:۳۴
اسماعیل بعد از ۴ سال حضور در جبهه در عملیات کربلای ۵ و در معراج شلمچه با سینه شکسته وپهلوی پاره شده از ترکش کینه دشمن بعثی در حالیکه یا زهرا (س) میگفت عروج کرد و خلاصه اینکه اسماعیل فرزند ابراهیم گل محمدی به مقصد شهادت رسید….
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید