کد خبر:2368
پ
۱۰
حکایتی از مرحوم حاج بخشی

ای ساربان آهسته رو آرام جانم میرود

ای ساربان آهسته رو…… حکایتی رو از مرحوم حاج بخشی شنیدم ایشون میگفت به من ماموریت دادند که برای استفاده عملیات در مناطق کوهستانی تعدادی قاطر بخرم و من هم برای خرید این چهارپا به مناطق عشایری و روستایی رفتم در یکی از روستاها تعدادی قاطر انتخاب کردیم و قرار شد که نزد اهالی روستا […]

ای ساربان آهسته رو……

حکایتی رو از مرحوم حاج بخشی شنیدم ایشون میگفت به من ماموریت دادند که برای استفاده عملیات در مناطق کوهستانی تعدادی قاطر بخرم و من هم برای خرید این چهارپا به مناطق عشایری و روستایی رفتم در یکی از روستاها تعدادی قاطر انتخاب کردیم و قرار شد که نزد اهالی روستا بماند تا ما کامیون تهییه کنیم و اونها رو به جبهه انتقال دهیم.
ما رفتیم و با کامیون برگشتیم و قاطرها رو سوار کامیون کردیم.یکی از اونها کم بود…سراغش رو گرفتیم و گفتند : صاحب قاطر برده لب رودخانه تا آبش بدهد…با ماشین رفتیم سمت رودخانه که از وسط ده رد میشد وبا منظره عجیبی مواجه شدیم..دیدم یک پارچه سبزی روی این حیوان انداخته وبا علاقه ای خاص دارد اون رو شستشو میدهد وبا این حیوان داره حرف میزنه…من به شوخی گفتم بابا چیکار میکنی… رهاش کن کار داریم..داری لوسش میکنی..اون روستایی با صفا در جواب ما گفت:حاجی این حیوان از این به بعد سعادتمند است …او انتخاب شده ..اون مرکب مجاهدان راه خدا خواهد شد. اون ذوالجناح رزمندگان خواهد بود.
حاجی بخشی میگفت : این مرد روستایی آنقدر گفت تا اشک ما رو درآورد…
گردانی در لشگر سیدالشهداء(ع) داشتیم به نام گردان صابرین ، یا بقول رزمندگان لشگر گردان قاطریزه…این گردان وظیفه اش از یک طرف رساندن آب و غذا و مهمات به رزمندگان در خط مقدم بود و از طرف دیگر انتقال مجروحین و شهدا به عقب جبهه بود….خدایی ماموریت سخت و طاقت فرسایی هم داشتند و شاید به خاطر صبوریشان به آنها گردان صابرین میگفتند…رزمندگان این گردان آدم های ورزیده ای بودند … آنها پای پیاده در حالیکه مقدار زیادی مهمات و آذوقه بار قاطرها بود چندین کیلومتر طی میکردند تا به خط مقدم برسند و در این مسیر خطرات زیادی را به جان میخریدند و از همه سختر وقتی بود که باری از مهمات رو با قاطر حمل میکردند و کافی بود با یک انفجار خودشون هم دود بشند….
و شاید سخترین لحظه برای رزمندگان این گردان وقتی بود که باید پیکر شهیدی رو به عقب می آوردند.

این عکس مربوط به عملیات بیت المقدس ۶ است که در اواخر اردیبهشت ماه ۶۷ در ارتفاعات شیخ محمد که مشرف به شهر ماووت بود انجام شد.و در تصویر پیکر دو رزمنده شهید لشگرده سیدالشهداء (ع) دیده میشود که روی مرکب بسته شده است …شاید ساعت ها طول کشید که این ابدان مطهر تا پشت جبهه رسید…و این دو رزمنده که مرکب مسافران بهشت را هدایت میکنند چه حالی داشتند. اگر من بودم پشت سرشون یک شکم گریه کرده بودم…و میخوندم….ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود …..آن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود…من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میرود…و خوشا به حال این حیوان که مرکب بهشتیان شد.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید