کد خبر:13835
پ
alvaresin-0104

برادرها تا اذان صبح خوابیدن برای ما نیست

حاجی هرکجا میرفت با خودش معنویت رو هم میبرد.توی مسایل معنوی ، کشته و مرده نماز بود.حاج عبدالله تجربه کرده بود که اگر نماز قبول شد بقیه کارها هم قبول میشه..یکی دو هفته قبل از شهادتش با وجود اینکه مسوولیت سنگین مهندسی لشگر رو هم به عهده داشت و مدام جهت احداث سنگر و استحکامات […]

حاجی هرکجا میرفت با خودش معنویت رو هم میبرد.توی مسایل معنوی ، کشته و مرده نماز بود.حاج عبدالله تجربه کرده بود که اگر نماز قبول شد بقیه کارها هم قبول میشه..یکی دو هفته قبل از شهادتش با وجود اینکه مسوولیت سنگین مهندسی لشگر رو هم به عهده داشت و مدام جهت احداث سنگر و استحکامات در خط در رفت وآمد بود و از طرفی هم بچه های تخریب مشغول تمرینات غواصی در رودخانه کارون بودند و تقریبا روزی ۱۵ ساعت در آب سرد غواصی میکردند .شبها اکثرا بیدار بودند و یکی دو ساعت به اذان صبح از آب بیرون میومدند و بعضی ها از شدت سرما و خستگی خوابشون میبرد.توی این شرایط حاجی قبل از اذان صبح وارد مقر ام النوشه (کنار رود کارون در اطراف شادگان ) شد و برای خوندن نماز شب رفت داخل حسینیه….دیدند مثل همه سحرها حسینیه شلوغ نیست ….. بعد از نماز با بلند گو اعلام کردند برادرها برای صبحگاه مقابل حسینیه حضور پیدا کنند…همه که جمع شدند .بعد از قرآن و دعای صبحگاهی حاج عبدالله صحبتهاش رو شروع کرد..چهره گرفته حاجی نشان عدم رضایت توش بود..حاجی شروع کرد از نماز گفتن..با حالت التماس میگفت..برادرها چرا تا موقع اذان توی چادرها خوابید…ما قرارمون این نبود.و ادامه داد: آنکس که شب را تا به صبح خوابید عمرش گذشت .آنکس که شب را تا به صبح به شب زنده داری گذراند.عمرش گذشت.آنکس که بد بود عمرش گذشت آنکس که خوب بود عمرش گذشت.عمر ما به هرنحوی که گذشت ، گذشت و دیگر برنمیگردد.دیروز گذشت و امروز هم دارد به ما میگوید من آمدم و اگر بروم دیگر برنمیگردم…با این گفته حاجی سرها پایین افتاد و صدای گریه بچه ها بلند شد..برادرها بداد خودتون برسید.هرکس باید جوابگوی اعمالش باشد..برادرها تا اذان صبح خوابیدن برای ما نیست…بچه های تخریب باید یکساعت قبل از اذان صبح بیدارباشند ومشغول عبادت .منتظرنباشید بلند گو اذان پخش کند و با اذان بلند گو برای نماز مهیا شوید..برادرها وقت تنگ است..بداد خود برسید..اینجا همه بچه ها صدا بگریه بلند کردند…..شاید خواننده این سطور بگوید عجب فرمانده خودخواهی…چه توقعی از یک عده جوون که تا پاسی از شب در آب سرد زمستان رودخانه کارون مشغول غواصی بودند دارد..اما اینگونه نبود..حاج عبدالله بر قلب نیروهاش سیطره داشت..او از خستگی و تلاش بچه های تخریب خبر داشت.اما او یک مربی و مرشد بود.و با بچه هاش پیمان بسته بود که با هم طی طریق کنند و کسی در راه از بقیه جانماند….حاجی وقتی گریه بچه ها رو دید.به خودش خطاب کرد که:یکی بگوید بیچاره تو برو به داد خودت برس!!!!!من انشاءالله به داد خودم میرسم.شما هم به داد خود برسید که وقت تنگ است…بچه ها باور کنید که وقت نیست. حاجی دست راستش رو بالا آورد و رو به بچه ها گفت :برادرها!!!!چه کسی دستش پره !!!منکه دستم خالیه….یکی از رزمنده های مسن تر گردان برای اینکه فضا رو عوض کنه..گفت :حاج آقا ، انشاءالله که دستشون پره و برای تایید حرفهاش ، گفت برادرها صلوات بفرستند…بعد از فرستادن صلوات.حاجی بر افروخته شد و گفت :هرکسی دستش پره..اینجا چه میکنه..اگر دستتون پره بلند شوید و بروید…ودست خالیش را به بچه ها نشان داد و با حالت تضرع گفت:برادرها هممون دستمون خالیه

 

برادرها بداد خودتون برسید.هرکس باید جوابگوی اعمالش باشد..برادرها تا اذان صبح خوابیدن برای ما نیست…بچه های تخریب باید یکساعت قبل از اذان صبح بیدارباشند ومشغول عبادت .(شهید عبدالله نوریان)

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید