کد خبر:14360
پ
alvaresin-0223
همه چیز این بشر عجبیب بود

خدایا ما رو ببخش و بیامرز

یک روز با شهید رسول فیرزبخت رفتیم به غلام سربزنیم. غلام در زاغه مهمات کرخه مستقر بود . او میدونست ما میاییم و سور و سات رو فراهم کرده بود. وقت ظهر رسیدیم و وضو گرفتیم برای نماز… هر طوری بود غلام رو جلو انداختیم برای امام جماعت… از محالات روزگار بود اما غلام قبول […]

یک روز با شهید رسول فیرزبخت رفتیم به غلام سربزنیم.
غلام در زاغه مهمات کرخه مستقر بود . او میدونست ما میاییم و سور و سات رو فراهم کرده بود. وقت ظهر رسیدیم و وضو گرفتیم برای نماز… هر طوری بود غلام رو جلو انداختیم برای امام جماعت… از محالات روزگار بود اما غلام قبول کرد. حدود بیست نفری بودیم که به غلام اقتدا کردیم. غلام به زبان خودش حمد و سوره میخوند. رکعت دوم بود که دستهاش رو برای قنوت بالا آورد معمولا ذکر قنوتش رو فارسی میگفت داشت میگفت “خدایا ما رو ببخش و بیامرز و از سر تقصیرات ما بگذر. خدایا ما غلطکاری زیاد کردیم و شرمنده ایم”. قنوتش که تموم شد به رکوع رفت. داشت ذکر رکوع رو میگفت که صدای یا الله گفتن چند نفر اومد. غلام ذکررکوع رو طول داد تا به جماعت برسند. آن بنده خدا اومد بغل من به رکوع رفت و در رکوع دستش رو برای گفتن تکبیره الاحرام پشت گوشش برد . من و رسول که متوجه این قضیه شدیم نتونستیم خودمون رو نگهداریم و وسط نماز زدیم زیر خنده و مهرمون رو برداشتیم و از ساختمون بیرون اومدیم ..
نماز که تموم شد غلام اومد بیرون و به همون زبون خودش گفت : ما رو مخسره کردید… قضیه چی بود.. من گفتم غلام این چه وضعیه چرا به نیروهات مسائل شرعی یاد نمیدی و حکایت رو گفتیم. غلام اون شخص رو صدا کرد تا تنبیه کنه. تنبیه غلام این بود که یک قبضه تیربار گیرونف با دوتا جعبه خشاب کناری گذاشته بود این اسباب تنبیه بود …گفت : میری تیربار رو برمیداری و یک بار دور مقر دور میزنی. و اون شخص هم با کمال میل رفت و دستور رو اجرا کرد.. آنچه تعجب ما رو زیاد کرد این بود که وقتی برگشت غلام با یک کمپوت خنک از او استقبال کرد… همه چیز این بشر عجبیب بود …

 


تابستان سال۱۳۶۶
پادگان امام علی(ع) سنندج
ازسمت راست:
 شهید حاج رسول فیروزبخت
 جعفر طهماسبی
 شهید غلامرضا زعفری
 سلیمان آقایی

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید