کد خبر:11891
پ
photo_2019-12-22_15-21-12

شهید حاج رضا صمدیان

شهید حاج رضا رو اولین بار در اوائل پائیزسال ۶۲ در مقر #گردان_تخریب_تیپ_سیدالشهداء علیه السلام در منطقه رودهن تهران دیدم. یه نوجوان کم سن و سال با یک جثه کوچک وضعیف. در دیدار اول تعجب کردم . درسته خودم هم سن وسالی نداشتم اما دیگه اینقدر جمع و جور نشون نمیدادم. از اخوی که اون […]

شهید حاج رضا رو اولین بار در اوائل پائیزسال ۶۲ در مقر #گردان_تخریب_تیپ_سیدالشهداء علیه السلام در منطقه رودهن تهران دیدم.
یه نوجوان کم سن و سال با یک جثه کوچک وضعیف.
در دیدار اول تعجب کردم . درسته خودم هم سن وسالی نداشتم اما دیگه اینقدر جمع و جور نشون نمیدادم. از اخوی که اون هم توی گردان تخریب بود سووال کردم. ایشون هم رزمنده و تخریب چی است؟؟؟.
گفت: آره.. هم رزمنده است هم تخریبچی و هم خیلی زرنگ و شیطون…
بعد از عملیات خیبر رفاقتم با حاج رضا بیشتر و بیشتر شد.
بهش گفتم چرا حاج رضا صدات میکنند..
گفت: چون من روز عید قربون به دنیا اومدم
معمولا بچه هایی که توی تخریب میومدن به جهت نوع ماموریت ها بایستی خیلی ویژه بودند. رضا علاوه بر دارا بودن این ویژگی ها خیلی کنجکاو هم بود.
البته کنجکاوی هم چیز خوبی بود اما حاج رضا خیلی افراطی بود.
اون موقع ها آموزش های مواد سازی و انفجارات هنوز جزء آموزش های معمول نبود و فرماندهان بچه ها رو از دقت توی این امور منع میکردند اما رضا ریاد به این حرف ها گوش نمیداد و من رو هم وسوسه میکرد که همراهیش کنم.
همراهی با رضا موجب شد که چند بار #شهید_نوریان فرمانده مون به من تذکر بدهد .
یادمه بعد از عملیات خیبر مقرمون پشت بهداری #پادگان_دوکوهه بود. دور مقر بهداری تعداد زیادی قوطی خالی #پیف_پاف افتاده بود.
یه روز رضا گفت: بیا آتیش روشن کنیم و این قوطی ها رو بندازیم توی آتیش.
من هم خام شدم و قبول کردم. آتیش که خوب سرخ شد چند تا قوطی داخل آتیش انداختیم و با صدای انفجار اولی و دومی بچه های بهداری بیرون اومدند و حاج رضا پا به فرار گذاشت اما من خیره گی کردم و زیاد دور نشدم. یهو هم دیدم یکی از پشت گوشم رو گرفت. البته با خشونت نه… با مهربونی.
دیدم فرمانده دوست داشتنی تخریب شهید حاج عبدالله است
گفت : داداش جون داری شیطونی میکنی

کلیدواژه : شهید رضا صمدیان
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید