یکی سخترین روز های عمر پنجاه ساله ام روزجمعه گذشته بود که پیکرمطهر رفیق با صفایی که بیش از سی سال با هم حشر ونشر داشتیم در بغل گرفتم ودر خانه قبرخوابوندم رفیقی که چند روزقبل کنار یک سفره با هم روزه مان رو افطار کردیم
اون شب حاج احمد ( سردار جاوید الاثرحاج احمد متوسلیان) دستور داد که من دو تا گروهان برداشته و در حاشیه اروند با دشمن درگیر بشم و ماموریت انفجار پل پشتیبانی دشمن روی رودخانه اروند هم به ما واگذار شد. دشمن به شدت روی منطقه آتیش میریخت و لحظه ای نبود که منوری در آسمان نباشه همه جا مثل روز روشن بود.
مهدی کریمی هم یه کارد سنگری داشت و مدام باهاش قیافه میگرفت و همه ما به خط میشدیم و با کارد سنگری درخت ها رو با پرتاپ سوراخ سوراخ میکردیم. پیام که نگو و نپرس از بخت بدش گرفتار یه مشت اراذل مثل من شده بود. من دوست داشتم مدام من رو به فامیلی صدا کنه. به خاطر اینکه "سش " میزد میگفت برادر طهماسسسسسسسبی
در این مراسم برادر محمد رضا جعفری از چگونگی شهادت مظلومانه شهدای تخریب در عملیات مین گذاری در شهر فاو خاطراتی را بیان نمودند
مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم . به معرکه رسیدیم همه چیز به ریخته و روی زمین خوابیده بود با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد.
غلام توی بازی های نمایشی هم هنر مند بود. اما به سختی قبول میکرد روی سن تئاتر بره. ایام ولادت امام حسن علیه السلام بود وبچه ها توطئه کردن که من و رسول و غلام رو با هم روی سن بفرستند. موضوع تئاتر در مورد خیانت بعضی از فرماندهان سپاه امام حسن علیه السلام بود. […]
چند روز به نیمه ماه رمضان مونده بود که فرمانده گردان تخریب شهید آقا سید محمد فرمودند برای ولادت امام حسن علیه السلام باید سنگ تموم بگذارید. و همه ی بچه ها دست به کار شدند.