شبهای قدر کربلای5 یاد شب ها و رورهایی که شهدا اینجا زندگی کردند یاد نمازجماعتها توی این هشتی ها بخیر. غیر از چند نفری که وسط بودند بقیه مجبور بودند سرهاشون رو دولا کنند. یاد نماز شب ها که به جماعت خونده میشد. برای اینکه همه بلا استثنا نیم ساعت به اذون رو به قبله […]
مهرماه سال 63 بود و یک ماهی بود که به پادگان ابوذرنقل مکان کرده بودیم . بعداز نماز مغرب و عشاء وقتی وارد ساختمون شدم یه دفعه خشکم زد.دیدم شهید بزرگوارعلی عاصمی داخل اطاقمون نشسته وبچه ها دورش رو گرفتن واون هم با لبخند همیشگی که دندون های جلوش رو میتونستی ببینی داره براشون صحبت […]
15روز بیقراری بچه های تخریب برای قرار عملیات کربلای 5 و شکستن دژ شلمچه شاید سخت ترین روزهای حضورم درجبهه روزهای بین کربلای 4 و 5 بود هم روزهای سختی بود وهم روزهای سرد. از روز 5 دیماه 65 برنامه آموزش بچه ها شروع شد.آموزش که نه تداوم آموزش بود.عده ای از بچه ها […]
حوالی ساعت 12 شب بود که عملیات آغاز شد. لشگر ما تحت امر قرارگاه قدس سپاه بود.با بیسیمی که از قرارگاه قدس در اختیار داشتیم در جریان روند عملیات بودیم . حوالی ساعت 1 نیمه شب بود که مطلع شدیم مشکلاتی در روند عملیات پیدا شده ….نگرانی ما از این بود که تمام نیروهای خودی، […]
دستشویی های ترابری عمدتا با کلاس بود از منبع لوله کشی شده بود توی دستشویی و نیازی نبود تا منبع بری اول آفتابه پر کنی .. شهرک آناهیتا) نزدیک گردان حمزه و انصار دستشویی های ترابری بود… بعد صبحگاه فکر کردم زرنگم سریع رفتم سمت دستشویی های ترابری که زحمت آفتابه پر کردن نداشته باشم […]
حاج علی موحد شهید شده بود و تیپ سیدالشهداء(ع) اردوگاه زده بود نزدیک تهران(اگر درست یادم باشد رودهن).. آموزش های کوه میدیدم و گردان حضرت قمر بنی هاشم (ع) هم به فرمانده ای شهید احمد ساربان نژاد به سختی تلاش میکردند آموزش تمام شده و نشده رفتیم نزدیک ورامین و از اونجا به منطقه پنچوین […]
قبل از عملیات کربلای یک که درتابستان 65 انجام گردید وشهرمهران آزادشد نیروهای گردان ها رو به اردوگاه عشق حسین که داخل رودخانه گاوی بود بردند تدارکات برای ناهار اعلام کرد که گردان ها بیان ناهار ببرن و نوشابه هم همراه ناهار بود اما گفتند نوشابه ها رو که بردید سریعا شیشه ها رو برگردونید. […]
کردستان برای مین گذاری در اطراف پایگاهها رفته بودیم روزها میرفتیم مین گذاری و قبل از اینکه هوا تاریک بشه وجاده ها بسته بشه برمیگشتیم به مقرمون در سنندج.. یک رو کار مین گذاری تمام شد و بایستی سیم خاردار هم میکشیدیم که هوا تاریک شد و مجبورشدیم با بچه های تیم مین گذاری شب […]
معمولا بچه های تخریب عمومشون اهل نماز شب بودند غیر از عده قلیلی که من هم جزوشون بودم. موقعیت شهید موحد توی جاده اهواز خرمشهر بودیم. تابستون گرمی هم بود قرار بود تیپ سیدالشهداء(ع) چند ماه بعد از عملیات خیبر داخل جزیره مجنون عملیات کنه که به هم خورد. یکی دو ماهی از اومدن شهیدپیام […]
سال 1362 در مدرسه شهید مهران سجده ای در تهرانپارس، اول دبیرستان رو میخوندیم ، ما تجربی میخوندیم و پیام پوررازقی انسانی . مدرسه با جمع آوری کمکهای دانش اموزان یک آمبولانس برای اهدای به جبهه خریداری کرده بود و قرار بود طی مراسمی از مدرسه به جبهه فرستاده بشه ، چند نفر از دوستان […]
اوایل تابستان سال 64 بود که برای پاکسازی میدان های مین منطقه عملیات والفجر4 خصوصا ارتفاعات لری اعزام شدیم. همزمان با پاکسازی میادین مین شهید سید محمد زینال حسینی آموزش سختی رو هم شروع کرد که قسمت سختش استقامت دربالا وپائین رفتن از ارتفاعات و پستی وبلندی ها بود و ما هم که یه مقدار […]
حاج قاسم بیگدلی 59 ساله بود که به گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) قدم گذاشت. در مواجه اول این کلام رو از ایشون شنیدیم که گفت اومدم تا اسلجه کاظم جانم زمین نیفته. شهید کاظم بیگدلی فرزند حاج قاسم اوایل اردیبهشت 66 در عملیات نصر1 به شهادت رسیده بود. اما ایشون هم خودش رو به گردان رسوند […]