روزهایی که برای پاکسازی میدون مین میرفتیم قبل از حرکت استخاره میکرد و هر آیه ای میومد اول اون رو بلند میخوند و بعد ترجمه و مقداری پیرامونش صحبت میکرد. یه روز قبل از حرکت که قرآن رو باز کرد ،آیه ای که اومد در مورد نعمات بهشت به خصوص حور العین بود فقط آیه […]
جزیره مجنون کنار جاده خندق لشگر سیدالشهداء(ع) خط پدافندی داشت قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف مین جهنده M16 با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم… برای این کار نیاز به #سیم_خاردار و #نبشی داشتیم. سیم خاردار ها رو از مهندسی جنگ جهاد توی جزیره […]
برای ادامه #عملیات_نصر_4 رفتیم #سردشت و در یک مدرسه مستقر شدیم … روز 6 تیرماه 66 #شهید_سید_محمد_زینال_حسینی بچه ها رو سوار ماشین کرد واومدیم داخل منطقه عملیاتی و #موقعیت_گردو مستقر شدیم. مقرمون اسم نداشت وبه خاطر اینکه اطرافش درخت های گردوی تنومندی بود به نام #موقعیت_گردو مشهور شد. فردای رفتن ما از #شهر_سردشت بود که […]
همه با صدای بلند گریه میکردند باید تلقین خونده میشد. دست راستم رو روی کتفش گذاشتم و شروع کردم تکان دادن.و خوندن..اسمع افهم یا #سید_محمد_ابن_سید_عباس. هل انت علی العهد الذی فارقتنا علیه من شهاده …. و اشکم مثل بارون میومد و داخل قبر میریخت. جملات آخر تلقین بود..اللهم عفوک..عفوک..عفوک..که صدای بلندگوهای گلزار شهدای #بهشت_زهرا_سلام_الله_علیها به […]
روزهای اول سال 65 بود یکماهی بود که از شهادت شهید حاج عبدالله فرمانده تخریب لشگر10 میگذشت. بچه ها هنوز باورشون نشده بود که دیگه حاج عبدالله بین ما نیست. یه روز شهردار چادر بودم و بایستی از صبح تا غروب ظرف ها رو میشستم وغذا را توزیع میکردم. شام رو خوردیم و ظرف ها […]
دستور حاج آقا فضلی بود که همه برادران پاسدار برای شرکت در عملیات عاشورای 3 باید با لباس فرم شرکت کنند. این دستور باید اجرا میشد و به همه ی گردانها و واحذهای لشگر10 ابلاغ شد خیلی ها که میگفتند بسیجی هستیم اینجا بود که لو رفتند. شهید سید محمد زینال حسینی که در نبود […]
بعد از عملیات کربلای 5 در مقر شهید پوررازقی در نزدیکی اهواز بودیم و در یک جمع دوستانه با شهید سید محمد زینال حسینی فرمانده تخریب لشگر10سیدالشهداء علیه السلام بحث بر_سر پایان جنگ بود و اینکه کار بکجا خواهد کشید. هرکسی یه چیزی گفت و بالاخره همه جوان بودند و سر پرشوری داشتند یک عده […]
روزهای اولی که رفتم #گردان_تخریب ، متوجه شدم در مراسمات اعیاد و یا عزاداری ها بعد از مراسم همه بچه های گردان شام رو در حسینیه گردان میل میکنند و برای ایجاد صمیمیت و آشنایی بیشتر هر دو نفر در یک ظرف غذا می خورند . در یکی از اون شبها بعد از مراسم با […]
سال 66 حدود ساعت هفت و نیم صبح نو شد روز شنبه بود و بچه ها از نماز صبح تا موقع تحویل سال توی حسینیه بودند و مشغول خواندن قرآن… بعد از تحویل سال نوبت به سخنرانی فرمانده ما #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_الحسینی رسید. البته ایشون امتناع میکرد و گفت حرفی ندارم و چون بچه ها اصرار کردن […]
در عملیات خیبر قرار بود دژی را بشکافیم. اطراف دژ باتلاقی بود، مواد منفجره را کار گذاشتیم. دشمن بهشدت دژ را میکوبید و هر لحظه امکان داشت گلولهای روی مواد اصابت کند و انفجار مهیبی رخ دهد. باید سریع دژ منفجر میشد تا آب از پشت دژ رها شده و تانک_های دشمن در آب و […]
جلسه ای در مقر تخریب در شهر فاو به فرماندهی شهید حاج سید محمد زینال حسینی فرمانده دلاور تخریب برگزار شده بود. فرماندهان تیم ها، دسته ها و پیشکسوت های صاحب نظر حضور داشتند. سید جلسه را شروع کرد و بعد از مقدمه گفت: بر اساس اطلاعات بدست آمده از شنود دشمن قرار است دشمن […]