• تاریخ : دوشنبه, ۲۶ آبان , ۱۴۰۴
  • ساعت :

    شهید سید مهدی اعتصامی

    معبر قسمت  شهید آقا سید مهدی اعتصامی شد
    در تیمی بودیم که اوس اکبر(شهید اکبر عزیز زاده) دلاور فرمانده ما بود

    معبر قسمت شهید آقا سید مهدی اعتصامی شد

    چیزی که از اردیبهشت ۶۵ تا حالا مرا می رنجاند این است که رزمنده ای به پشت افتاده بود و زخمی شده بود و کمک می خواست که هیچ رقم نمی شد کاری کرد .... او از درد فریاد می زد و کمک می خواست و رزمندگان اگر خودشان را می توانستند نجات دهند کاری بزرگ می کردند

    عملیات سید الشهداء علیه السلام
    از مواضع و موانع دشمن اطلاعاتی نداریم

    عملیات سید الشهداء علیه السلام

    آقای فضلی گفت برادرها فرمان امام عزیز است که به دشمن امان ندید .امشب به تاسی از سرور و سالار شهیدان من نور اطاق فرماندهی رو کم میکنم وهرکس تمایل به قبول مسوولیت و ماموریت نداره از جمع بیرون بره و ما باید به تکلیف خود عمل کنیم.

    مجتبی به آرزوش رسید اما من جواب مادرم را چی بدم؟
    دو سید شهید فکه

    مجتبی به آرزوش رسید اما من جواب مادرم را چی بدم؟

    شهید سید محمد ازش پرسید: چه خبر؟ اون بی‏معرفت هم بدون ملاحظه گفت: سید، داداشت . سید مجتبی رفت. تا اینو گفت سید با یک حسرتی گفت: خوش به حالش . من کنارش بودم. دیدم همان‏طور که ایستاده بود، عقب عقب رفت و تکیه به دیوار حسینیه داد و یواش یواش پاهاش سست شد و روی زمین نشست. گفت: مجتبی به آرزویش رسید و اما من جواب مادرم را چی بدم؟

    رفیقِ شفیق همه
    شهید سید مهدی اعتصامی

    رفیقِ شفیق همه

    سید مهدی آمده بود بجنگد، اما روحیه اطاعت پذیری این سید جای هرگونه چون و چرایی را از او گرفته بود. سید آن‎قدر تو دل برو و دلنشین بود که ظرف چند روز جای خودش رو میان بچه های قدیمی باز کرد .

    دو سید شهید فکّه
    با حیا مقابل برادرش ایستاد و گفت: آقا سید ما را هم بفرست

    دو سید شهید فکّه

    آقا سید ما چی!!!! ما بمونیم؟ شهید سید محمد خیلی عاطفی بود و علاقه شدید به سید مهدی داشت. گفت: تو بمون با گردان های بعدی برو. سیدمهدی گفت: آقا سید ما را جواب می‏کنی. خلاصه از سید مهدی اصرار تا اینکه شهید زینال الحسینی راضی شد و سید مثل باز شکاری رها شد.

    ولادت مولا امیر المومنین علیه السلام بود و برای جشن ولادت مولا توی گردان مهمون داشتیم .
    شهید تابش مداح جلسه بود و من هم میونداری میکردم

    ولادت مولا امیر المومنین علیه السلام بود و برای جشن ولادت مولا توی گردان مهمون داشتیم .

    این بار هم مجلس از دست در رفت و کف زدن های دو انگشتی تبدیل به کوبیدن دست ها به هم شد. شهید دهقان، شهید الهی، شهید زند، شهید خوش سیر، شهید مرادی سعی میکردند مجلس رو به دست بگیرند و شهید مراتی هم رو سر بقیه سوار میشد تا خودش رو به این جمع برسونه..

    برو بالا