معمولا بچه های تخریب عمومشون اهل نماز شب بودند غیر از عده قلیلی که من هم جزوشون بودم موقعیت شهید موحد توی جاده اهواز خرمشهر بودیم. تابستون گرمی هم بود قرار بود تیپ سیدالشهداء(ع) چند ماه بعد از عملیات خیبر داخل جزیره مجنون عملیات کنه که به هم خورد. یکی دو ماهی از اومدن شهید […]
توی جبهه عکس امام همیشه همراه ما بود یادم میاد قبل از عملیات خیبر عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود. غلامرضا زعفری تعریف میکرد: حین عملیات خیبر رفتیم با […]
دست نوشه سردارشهید حاج ناصر اربابیان از ماموریت بچه های تخریب لشگر 10 قبل از عملیات والفجر8 رودخانه کارون 4دیماه 64 ام النوشه موشک جاده زنی تخریبچیان لشگر10 شهید اربابیان شهید پوررازقی شهید زعفری رودخانه کارون ام النوشه موشک جاده زنی تخریبچیان لشگر10 شهید اربابیان شهید پوررازقی شهید زعفری
برای عملیات عاشورای 3 بنده ، شهید علیرضا زمانی و شهید زعفری ، مامور شدیم به گردان حضرت قاسم(ع) که دو یا سه محور داشت و ما محور تپه شتری بودیم. شناسایی میدان مین توسط شهید زمانی انجام شده بود. میدان به شدت سخت و بدجایی بود و زیر سنگر کمین دشمن قرار داشت و […]
بعد از عملیات کربلای 8 در بهار سال 66 اومد گردان تخریب. قبلا گردان رزمی بود. زود خودش رو پیدا کرد و از نیروهای عملیاتی بود فرمانده ما شهید سید محمد نگاه ویژه ای بهش داشت. تیر اندازیش حرف نداشت. حتی گلوله آرپی جی رو خیلی دقیق به هدف میزد. توی رزم های شبانه کمک […]
تازه به گردان تخریب اومده بودم و متاسفانه به عملیات نصر 4 نرسیدم بعد از چند روز از پادگان امام علی سنندج که عقبه _گردان_تخریب بود به مقر عملیاتی اومدیم همون شب اول اقا جعفر مداحی کرد و خبر شهادت اقا سید محمد فرمانده گردان تخریب رو داد به هر حال بعد از چند روز […]
یکی از اعجوبه های تخریب شهید غلامرضا زعفری بود و عشقش زدن معبر تعجیلی بود. وقتی هم از خاطراتش تعریف میکرد اونقدر خوش سخن بود که نمیفهمیدی زمان چگونه میگذره حین تعریف خاطراتش از حرکات دست وسرش هم استفاده میکرد که این خودش خیلی جذابیت داشت بعد از شهادت شهید حاج قاسم اصغری و رسول […]
غلام شبهایی که توی مقر الوارثین میماند مهمان من و شهید رسول فیروزبخت بود . موقع خواب من و غلام و رسول سه نفری میرفتیم زیر یک پتو و غلام بین من و رسول میخوابید. بچه های داخل چادر اعتراض میکردند که ای بابا این کار شما مکروهه! شما الگوهای گردان هستید و بچه ها […]
یک روز با شهید رسول فیرزبخت رفتیم به غلام سربزنیم. غلام در زاغه مهمات کرخه مستقر بود . او میدونست ما میاییم و سور و سات رو فراهم کرده بود. وقت ظهر رسیدیم و وضو گرفتیم برای نماز… هر طوری بود غلام رو جلو انداختیم برای امام جماعت… از محالات روزگار بود اما غلام قبول […]
آخرین دیدار ما با غلام وقت رفتن برای عملیات والفجر ده بود. ما داشتیم سوار اتوبوس ها میشدیم که غلام رسید. بدو اومد سمت ما و از همان دور هم آغوش باز کرد. من رو بغل کرد. بغض گلوش رو گرفته بود . غلام زبانش لکنت داشت .” لکنت زبان غلام برای عملیات محرم بود […]
دست خط شهید فیروزبخت- مسواک زدم وضوگرفتم قبل از اینکه به چادر بیایم رفتم درتپه های ماهورهای اطراف مقرکمی دورزدم و به حال خودکمی گریه کردم بعد از آن خوابیدم
آخرین دیدار ما با غلام وقت رفتن برای عملیات والفجر ده بود. ما داشتیم سوار اتوبوس ها میشدیم که غلام رسید. بدو اومد سمت ما و از همان دور هم آغوش باز کرد. من رو بغل کرد. بغض گلوش رو گرفته بود . غلام زبانش لکنت داشت .” لکنت زبان غلام برای عملیات محرم بود […]