بحبوبه عملیات کربلای پنج بود ، عملیات سختی که آرامش و آسایش افرادی چون من رو بشدت تحت تاثیر قرار داده بود . با دونفر از بچه های اطلاعات و عملیات در آن شبهای ترس و دلهره برای شناسایی آخرین وضعیت استقرار دشمن جلو میرفتیم . خط ثبات نداشت و بهم ریخته بود و دشمن […]
بعد از نماز صبح الوارثین ابتدا از حسینیه به سمت چادر ها میرفتیم ، لباسهامون که مرتب میشد بندهای پوتین هامون رو میبستیم و با شلوارهای گتر شده اروم اروم به سمت زمین صبحگاه می اومدیم ، با اینکه همین چند دقیقه قبل توی حسینیه همدیگر رو دیده بودیم ولی بازهم سلام و دیده بوسی […]
قرار بود شب بخوابیم و فردا صبح مین و خرج گود و مهمات بار بزنیم و برگردیم ، من از همه جا بی خبر راحت گرفتم خوابیدم و دم دمای صبح با صحنه ای از خواب بیدار شدم. این سه بزرگوار یعنی شهید پور رازقی و حاج ابراهیم و حاج محسن پتو کشیده بودند روی سرشون و مشغول نماز شب بودن
نیمه شب هجدهم دی ماه سال 65 همراه یکی از گروهان های گردان حضرت علی اکبر (ع) اماده شده بودیم که به خط دشمن بزنیم . فرمانده گروهان برادر علی اکبر بود،ولی ما گروهان خط شکن نبودیم به همین خاطر نزدیک اسکله داخل کانال نشسته پناه گرفته و منتظر دستور بودیم ، وضعیت بچه ها […]
سال 1362 در مدرسه شهید مهران سجده ای در تهرانپارس، اول دبیرستان رو میخوندیم ، ما تجربی میخوندیم و پیام پوررازقی انسانی . مدرسه با جمع آوری کمکهای دانش اموزان یک آمبولانس برای اهدای به جبهه خریداری کرده بود و قرار بود طی مراسمی از مدرسه به جبهه فرستاده بشه ، چند نفر از دوستان […]
اوایل تابستان سال 64 بود که برای پاکسازی میدان های مین منطقه عملیات والفجر4 خصوصا ارتفاعات لری اعزام شدیم. همزمان با پاکسازی میادین مین شهید سید محمد زینال حسینی آموزش سختی رو هم شروع کرد که قسمت سختش استقامت دربالا وپائین رفتن از ارتفاعات و پستی وبلندی ها بود و ما هم که یه مقدار […]
برای عملیات نصر4 اسامی بچه های شرکت کننده در عملیات رو خوندند..علی اصغر صادقی اسمش جزء لیست بچه ها نبود… دیدم خیلی تو هم رفت… از بچه ها فاصله گرفت و چفیه اش رو روی سرش کشید و مشغول مناجات با خدا شد… شاید لحظات زیادی نگذشت که نظر شهید سید محمد زینال حسینی عوض […]
قرار شد چند نفر بریم برای ماموریت جدید ، پشت تویوتا کالسکه ها سوار شدیم و اومدیم سمت پیرانشهر، چند تا از بچه های اطلاعات و عملیات لشگر هم بودند از جمله شهید عیسی کره ای. بعد یکی دو روز همراه شهید خاک فیروز و شهید سعید صدیق رفتیم در نزدیک ارتفاعاتی که به نام […]
قرار شد چند نفر بریم برای ماموریت جدید پشت تویوتا کالسکه ها سوار شدیم و اومدیم سمت پیرانشهر چند تا از بچه های اطلاعات و عملیات لشگر هم بودند از جمله شهید عیسی کره ای. بعد یکی دو روز همراه شهید خاک فیروز و شهید سعید صدیق رفتیم در نزدیک ارتفاعاتی که به نام کدو […]
اواخر خرداد ماه سال 65 بود . دشمن در #جزیره_مجنون_جنوبی تحرکاتی داشت و به #تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام ماموریت دادند که با دشمن مقابله کند.. #بچه_های_تخریب هم مامور شدند برای جلوگیری از تحرکات دشمن #پد_مرکزی_جزیره جنوبی خیبر رو #منفجر کنند …اون شب #من و #علی و #حسین رفتیم برای انفجار جاده…. اونجا خیلی به سنگرای دشمن نزدیک بود […]