شهید والا مقام حاج رسول فیروزبخت از وارثان گردان تخریب بود. جزء شاخص ها بود . جزء نوادر . از ستاره ها …. که به تعبیر رهبر انقلاب ، راه را با آنان می توان پیدا کرد….. بذله گو بود. شوخ طبع بود. گوشه و کنایه میزد اما زخمی نمی کرد چون شوخی هایش نیش […]
شهید رسول فیروزبخت سال 1345 در کرج به دنیا آمد و در گلشهر زندگی کرد. از وقتی خودش را شناخت دیگر بندگی کرد و خوب هم بندگی کرد. جوانهای گلشهر کرج خیلیهایشان رسول را نمیشناسند. آهای نوجوانهای 16 ساله، او هم سن شما بود رفت جبهه و در جبهه ماندگار شد. در میان گردانهای گوناگون […]
این ها بحق پرچمداران قائم آل محمد(ع) بودند..شهید حاج رسول فیروزبخت. شهید ابوطالب مبینی و شهید مهدی ضیایی منتظر واقعی شهدا بودند حال و روز منتظر از زبان سردار شهید حاج قاسم اصغری جانشین گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) تقدیم به همه منتظران حضرت یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که صبح جمعه ای بچه […]
پائیز سال 66 بود و ماموریت من به گردان تخریب تمام شده بود و میبایست برای ادامه درس و مشق به تهران برمیگشتم . ما در مقر الوارثین در جنوب مستقر بودیم و عقبه لشگر10 در سنندج بود و برای تسویه حساب میبایستی به اونجا میرفتم . دنبال وسیله میگشتم برای اینکه خودم را به […]
قبل از عملیات بدر بود که رفتیم مرخصی. چند روز اول مرخصی هم به رسم بچه های تخریب قبل از رفتن به خونه رفتیم به خانواده های شهدای گردان سرزدیم. چند روزی تهران موندیم و بعد دست جمعی برگشتیم. با شهید مصطفی مبینی و شهید رسول فیروزبخت و شهید اقا سید محمد زینال حسینی و […]
قبل از#عملیات_کربلای_4 حدودبیست نفربرای آموزش غواصی رفتیم سد دز. مربی آموزشی هم میسوری بود. صبح و عصرآموزش فشرده بود وشب ها که همه خسته و کوفته می خواستند استراحت کنند رسول فیروزبخت تازه شلوغ کاری و کل کل کردنش گل می کرد. کنار رودخانه دز تخته سنگی بود که حدود ۸یا ۹ متربا سطح آب […]
غلام شبهایی که توی مقر الوارثین میماند مهمان من و شهید رسول فیروزبخت بود . موقع خواب من و غلام و رسول سه نفری میرفتیم زیر یک پتو و غلام بین من و رسول میخوابید. بچه های داخل چادر اعتراض میکردند که ای بابا این کار شما مکروهه! شما الگوهای گردان هستید و بچه ها […]
یک روز با شهید رسول فیرزبخت رفتیم به غلام سربزنیم. غلام در زاغه مهمات کرخه مستقر بود . او میدونست ما میاییم و سور و سات رو فراهم کرده بود. وقت ظهر رسیدیم و وضو گرفتیم برای نماز… هر طوری بود غلام رو جلو انداختیم برای امام جماعت… از محالات روزگار بود اما غلام قبول […]
دست خط شهید فیروزبخت- مسواک زدم وضوگرفتم قبل از اینکه به چادر بیایم رفتم درتپه های ماهورهای اطراف مقرکمی دورزدم و به حال خودکمی گریه کردم بعد از آن خوابیدم
حاج قاسم بعد از نماز مغرب و عشاء بچه های گردان را دور هم جمع کرد و دو بدو با هم صیغه ی برادری خواندند. حاج رسول و حاج قاسم هم با هم افتادند و “قبلتو ” رو از هم گرفتند .. بچه ها پراکنده شده درچادر ها و سنگر هایشان مشغول بودند. دیدم که […]
فکر میکنم این نوشته برای روزهای تنهایی رسول باشه که تک و تنها تو مقرالوارثین بود و همه ما آماده میشدیم برای عملیات کربلای دو. رسول مثل بعضی ها برای رفع تکلیف جبهه نرفت بلکه برای انجام تکلیف جبهه رفت. بدن از گل نازکتر رسول رو بارها و بارها ترکشها و گلوله های دشمن شکافت. […]