کد خبر:14041
پ
alvaresin-0024

شب جمعه ای که با مهدی به سر شد

از جمله افرادی که در گردان تخریب توجه مرا را به خود جلب نمود برادر مهدی ضیایی بود اصولا بچه های تخریب نسبت به سایر گردانها حال و هوای خاصی داشتند شاید هم لازمه کار این گردان وجود چنین حالاتی بود ؛ بهرتقدیر این شهید بزرگوار از جمله افرادی بود که بیشتر شخصیتی درونگرا داشت […]

از جمله افرادی که در گردان تخریب توجه مرا را به خود جلب نمود برادر مهدی ضیایی بود اصولا بچه های تخریب نسبت به سایر گردانها حال و هوای خاصی داشتند شاید هم لازمه کار این گردان وجود چنین حالاتی بود ؛ بهرتقدیر این شهید بزرگوار از جمله افرادی بود که بیشتر شخصیتی درونگرا داشت و بقول معروف سردر گریبان و مشغول اصلاح نفس خویش بود. یکی از خصوصیات آقا مهدی توجه به نماز و آماده نمودن قلب برای اقامه صلوه بود معمولا دقایقی قبل از شروع نماز جماعت در صف جماعت حاضر و مشغول به ذکر می گردید برای من -که بسیار کنجکاو بودم – دانستن اینکه ایشان به چه ذکری مشغول است خیلی مهم بود گاهی در کنارش می نشستم تا ببینم می توانم ذکر مربوطه را استماع نمایم ، اما چون به آرامی لبهای خود را تکان می داد این امر میسر نبود از خودش هم که سوال می کردم جوابهای سربالا می داد و اصولا مساله را می پیچاند .بهر روشی بود با سماجتی که بخرج دادم توانستم به این مساله پی برده و پرده از این راز بگشایم! این شهید بزرگوار مشغول به ذکر یونسیه بود ( لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین ) دوستانی که این بزرگوار را دیده بودند معنویت خاصی در رفتار و گفتارش مشاهده می کردند و معمولا بچه های جنگ کسانی را که به اصطلاح نور بالا می زدند را به عنوان شهدای آینده خطاب می نمودند و از ایشان درخواست شفاعت می کردند ؛ در شب اول عملیات بیت المقدس ۲ حقیر به اتفاق شهید ضیایی و شخص ثالثی که نامش را الان با توجه به گذشت ۲۹ سال از خاطر برده ام در مقری نزدیک به خط عملیاتی استقرار داشتیم نمی دانم شاید بعدها نام این مکان را مقر شهید ضیایی نامیدند با توجه به اینکه من بعد از عملیات بیت المقدس ۲ با دوستان گردان تخریب خدا حافظی نموده و به گردان پیاده ملحق شدم اطلاعی از این موضوع ندارم . اما در شب عملیات بیت المقدس ۲ ما سه نفر در سنگری مستقر بوده و آماده دریافت فرمان از مقر فرماندهی برای موج دوم عملیات و یا کارهای بعدی که قرار بود صورت گیرد بودیم ، آن شب به اتفاق دعای کمیلِ با صفایی خواندیم و مفصل گریه کردیم ، پس از اتمام آن مراسم روحانی من به اتفاق این شهید والامقام از سنگر خارج شده و کوههای روبرو که منطقه عملیاتی آن شب بود را تماشا می کردیم دراین حالت آقای مهدی توضیحاتی از وقایع احتمالی در این منطقه را بیان نمود ، بعد هم جمله عجیبی به من گفت « من در این عملیات شهید نمی شوم ! » نمی دانم چرا این جمله را گفت و هنوز هم بعنوان سوالی در ذهنم باقیمانده ؛ صبح روز بعد پس از اقامه صلوه فجر برادر الهیاری بدنبال آقا مهدی آمد و به اتفاق راهی شدند تا آنجا که اطلاع دارم هر دو نفر بعلاوه چند تن از فرماندهان لشگر ده سید الشهدا عازم خطوط عملیاتی بودند که در اثر اصابت گلوله خمپاره هر دو بزرگوار ( برادر الهیاری و ضیایی) قفس تن را رها نموده و به ملکوت اعلی پر کشیدند ، روحشان شاد و با اولیای حق محشور باد

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید