کد خبر:14067
پ
alvaresin-0162

عقب آوردن اسرا

روز دوم عملیات بیت المقدس ۲ به اتفاق برادر اسدالله سلیمانی جهت علامت گذاری مسیر غار و پل معلق با شب نماهای مخصوص ، حرکت کردیم تا گردانهای پیاده بتوانند در شب براحتی از روی این پل عبور نموده و به غار برسند حدود یکی دو ساعت مانده به مغرب به محل رسیدیم و پس […]

روز دوم عملیات بیت المقدس ۲ به اتفاق برادر اسدالله سلیمانی جهت علامت گذاری مسیر غار و پل معلق با شب نماهای مخصوص ، حرکت کردیم تا گردانهای پیاده بتوانند در شب براحتی از روی این پل عبور نموده و به غار برسند حدود یکی دو ساعت مانده به مغرب به محل رسیدیم و پس از انجام ماموریت ، متوجه شدیم که یک تعداد اسیر عراقی رو قراره از پل عبور بدهند و به عقبه منتقل کنند. اما اسیرها در ورودی پل معلق کُپ کرده بودند .با سرعت خودمون را به اواسط پل رسانده و با بیان کلمات دست وپا شکسته عربی اونها رو روی پل هدایت کردیم و به سمت ساحل خودمون آوردیم. بچه هایی که اسیرها رو عقب میاوردند دو نفر بودند که مسیر طولانی اونها رو حسابی خسته کرده بود و حتی یکی از اونها هم مجروح بود.
برادر سلیمانی گفت بیا کمک کنیم اسرا رو به عقب ببریم این دوتا رزمنده خسته و مجروح با یه اسلحه کلاش قادر نیستند ۱۸ اسیر رو کنترل کنند.
اسرا رو به ستون کردیم وبرادر سلیمانی سر ستون میرفت و من هم انتهای ستون مواظب بودم که اسرا فرار نکنند اون شب هوا خیلی سرد بود و همه جا ظلمات بود که تا دوسه متری رو نمیشد دید .تک و توک منور توی آسمون روشن میشد و ما مسیر رو برانداز میکردیم. توی مسیر یه دفعه سرستون سروصدا بلند شد و من سریع خودم رو سر ستون رساندم . دیدم برادر سلیمانی با یکی از اسرا گلاویز شده . مثل اینکه اون اسیر قصد داشت فرار کنه و برادر سلیمانی باهاش درگیر شده بود. ماها اسلحه نداشتیم فقط یک اسلحه کلاش داشتیم که برادر سلیمانی از دست اون رزمنده مجروح که همراهمون بود گرفت و به من گفت: تو سرستون راه برو و من انتهای ستون میام که اسرا هوس فرار به سرشون نزنه.
وقتی عقب میرفتیم من با یک دست مچ یکی از اسرا رو گرفته بودم وبا دست دیگر هم سرنیزه داشتم وآماده بودم که اگر حرکت نا به جایی کنه با سرنیزه کارش رو بسازم. هیکل اسیردشمن دو برابر من بود. من ۱۷ سال بیشتر نداشتم وقتی هیکل خود را با اسیر عراقی مقایسه می کردم خنده ام می گرفت ، حتی انگشتان دست من به دور مچ دست او نمی رسید بهر حال هر از گاهی که منورها مسیر را روشن می نمودند سعی می کردم برق سرنیزه را به او نشان دهم تا قصد سویی به سرش نزند به هر سختی بود اسرا رو عقب آوردیم

رزمندگان تخریبچی
لشگر۱۰ سیدالشهداء (ع)
تابستان ۱۳۶۶
کوچکترین رزمنده در این تصویر
مرتضی مظفری

کلیدواژه : شهید مرتضی مظفری
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید