شبی که مادر حاج علی ظرف های رزمندگان رو شست

حکایتی که حاج غلامحسین پدر شهید حاج علیرضا موحد دانش برای من تعریف کرد چند ماه بعد از شهادت #علیرضا رفتیم به بچه های #تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام سر بزنیم.اون موقع تیپ در منطقه #عملیات_والفجر 4 در #پنجوین عراق بود و من به اتفاق حاج خانوم و تعدادی از همراهان مجبور شدیم مسافت زیادی میان کوه ها و […]

حکایتی که حاج غلامحسین پدر شهید حاج علیرضا موحد دانش برای من تعریف کرد
چند ماه بعد از شهادت #علیرضا رفتیم به بچه های #تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام سر بزنیم.اون موقع تیپ در منطقه #عملیات_والفجر 4 در #پنجوین عراق بود و من به اتفاق حاج خانوم و تعدادی از همراهان مجبور شدیم مسافت زیادی میان کوه ها و دره ها طی کنیم تا به مقر تیپ ، بالای ارتفاع بلندی که نامش یادم نیست برسیم.
اونجا که رسیدیم #شهید_حمید_شاه_حسینی و #شهید_سلمان_طرقی و سایر فرماندهان تیپ هم بودند.
زمستان بود ومنطقه هم برفی و بارونی بود .
موقع شام شد و سفره پهن کردند و من و حاج خانوم شام رو توی سنگر کنار بچه ها خوردیم.
بعد از شام ظرف های زیادی توی سفره جمع شده بود که باید شسته میشد.
همه به هم نگاه کردند و گفتند: حالا توی این سرما #ظرف_ها_رو_چه_کسی میشوره.
#شهید_حمید_شاه_حسینی با خنده گفت این چه سووالیه. کی باید ظرف ها رو بشوره؟؟؟؟. همه با تعجب بهش نگاه کردن. حمید گفت : خب معلومه!!!! #مادر_علی_باید_ظرف_ها_رو_بشوره… همه زدند زیر خنده و حاج خانوم هم که از این حرف حمید تعجب نکرده بود گفت: با منت و افتخار ظرف ها رو میشورم.
یکی از بچه ها توی جمع گفت : ما اینجا شیر آب و منبع آب نداریم . آفتابه رو از چشمه آب پر میکنیم وظرف ها رو میشوریم.
حالا آفتابه رو چه کسی برای حاج خانوم آب پرکنه و کمک کنه.
باز #شهید_شاه_حسینی گفت: اون هم معلومه .
حاج آقا آفتابه رو آب میکنه و حاج خانوم هم ظرفها رو میشوره.
من هم رو کردم به حاج خانوم و گفتم ببین ما رو به دردسر انداختی.
خلاصه اون شب سرد زمستان ، من وحاج خانوم ظرف شام #همرزمان_حاج_علی رو شستیم.