حاجی هرکجا میرفت با خودش معنویت رو هم میبرد. توی مسایل معنوی ، کشته و مرده #نماز بود. حاج عبدالله تجربه کرده بود که اگر نماز قبول شد بقیه کارها هم قبول میشه.. یکی دو هفته قبل از شهادتش با وجود اینکه مسوولیت سنگین مهندسی لشگر رو هم به عهده داشت و مدام جهت احداث […]
شب قبل از شهادت با #نیرو های_تخریب امد محور گردان قمر بنی هاشم علیه السلام کنار #کارخانه_نمک در شهر #فاو .. حال و هوای خاصی داشت . گفت: باید جاده های جلوی خط لشگر را با انفجار خرج گود برش بدهیم تا تانک های دشمن اگر جلو آمد ند زمین گیر شوند ونتوانند در پا […]
متن زیر پیاده شده بیانات مقدس ترین فرمانده جنگ است. این نسخه ای است برای امروز ما چسبیده های به دنیا نه یکبار بلکه صدها بار بخوانیم ??”چه زیباست این دعا که خدایا، آخر عاقبت ما را ختم به خیر بگردان. یک موقع است که انسان بهترین اعمال را انجام میدهد اما آخر عاقبتش ختم […]
میهمان بچه های تخریب لشگر 40 صاحب الزمان(ع) بودیم.شب اول زمستون بود مقرشون اطراف قرارگاه کربلا در اطراف سه راه صاحب الزمان علیه السلام بود. اونجا همه در سوله هایی که با خاک پوشانده بود ساکن بودند.. ابتدا ما برای استراحت به حسینه بچه های تخریب که سوله بزرگی بود رفتیم و بعد از نماز […]
هرکس ته هندونه اش سفید باشه جایزه میگیره تصویر بالا ????برای روزهای قبل از عملیات کربلای یک در مقر قلاجه است فرمانده گردان تخریب لشگر 10 شهید حاج سید محمد زینال حسینی داره پوست هندونه هایی که تا سفیدیش بچه ها خوردن جمع میکنه توی عکس حاج احمد خسروبابایی داره به زور ته هندونه که […]
یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که #صبح_جمعه ای بچه های تخریب رو توی صبحگاه گردان در پادگان امام علی(ع) سنندج به خط کرد. حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر […]
توی این چندین عملیات که با رسول رفتم همیشه آمادگی برای عملیاتش با یه مقدمه خاص بود. یادمه قبل از کربلای 5 روز قبل از عملیات هرچی لباس توی ساکش داشت بین بچه ها تقسیم کرد حتی لباس های زیرش که نو بود توی ساکش به این واون داد و یک پیرهن چارخونه اش هم […]
تا وقتی توی گردان تخریب بودم هرجایی شهید نوریان میرفت من هم همراهش بودم .اکثر اوقات من پشت فرمون مینشستم. انتهای پادگان دو کوهه مقر داشتیم من توی مقر موندم و ایشون به تنهایی جایی رفته بود. شهیدی داشتیم به نام حسین کاشانی ایشون مسوول تدارکات گردان تخریب بود. یه روز اومد پیش من و […]
فرمانده ای داشتیم به نام شهید حاج عبدالله نوریان. ایشان خیلی مواظب من بود. بعضی از وقتها که من با صدای بلند میخندیدم تذکر میداد که اگر دیگران اینگونه بخندند مشکلی نیست اما تو نباید اینگونه بخندی. چرا؟ چون تو مرشد و روضه خون اینها هستی و قراره شب برای اینها مناجات و روضه بخوانی. […]
بعد از آنکه مجتبی کوهی مقدم با آن وضعیت به مقر الوارثین رسید و نحوه فرار خود از دست عراقی ها را گفت ، یک گروه برای پیدا کردن حاج ناصر تا محل شهادت ایشان رفتیم، کنار پایگاه ارتش بود . محل را اقامجتبی نشانمان داد . در دور دست ماشین های عراقی درحال عقب […]
روزهای داغ و پر حرارات پایان تیرماه 67 بود و دشمن بعثی مغرورانه به مواضع ما حمله میکرد و یکی پس از دیگری فتوحات رزمندگان در سال های دفاع مقدس رو تصرف میکرد . روز 21 تیرماه به جبهه شرهانی و فکه حمله کرد و موقعیت الوارثین که مقر ثابت گردان تخریب لشگر10 بود در […]
روزهای پایانی فروردین سال 67 بود . دشمن تحرکاتش رو شروع کرده بود و ما توی تهرون پیگیر دوا و درمان مصدومیت شیمیایی بودیم. از یک طرف هم دعواهای سیاسی که اون روزها توی تهرون راه افتاده بود و یه عده هم به عنوان مجمع روحانیون علم به دست گرفته بودند و به قول […]