تازه از بستر بیماری جدا شده بودیم و حال وروز خوشی هم نداشتیم...خبر دارشدیم که دشمن داره توی جزیره مجنون ...

شادی و شادمانی توی جبهه برای خودش عالمی داشت….. رزمنده های جبهه همه جوون بودند….اگر به مسن ترها هم پیرمرد ...

قرار بود فرمانده لشگربرای سرکشی از گردان به مقر ما ما بیاد...فکر کنم اولین باری بود که برادر فضلی بعد ...

در سرمای بیست درجه زیر صفر جنگیدن خدایی کار شاقی بود خصوصا اینکه منطقه کوهستانی هم باشه و دشمن هم ...

این حکایت واقعا خواندنی است شاید در بدو ورود به جمع بچه های تخریبچی این تداعی بشه که با جمعی ...

شب نوزدهم دیماه 65 غواصان تخریب و رزمندگان گروهان نصر از گردان حضرت علی اکبر (ع) ل10 به فرماندهی شهید ...

یک روحانی برای گردان ما اومده بود که خیلی گیر بود. مدام از بچه ها ایراد میگرفت. اینهمه آیات و ...

حکایتی رو از مرحوم حاج بخشی شنیدم که می‌گفت: به من ماموریت دادند که برای استفاده عملیات در مناطق کوهستانی ...

فرماندهی که پیکرخونین معاونش رو از محاصره دشمن بیرون آورد.. پیکر سید بین ما و دشمن روی زمین افتاده بود ...

خمیردندان یا کرم ضدپشه........... پادگان ابوذر بودیم و محل استقرار بچه‌های تخریب طبقه چهارم ساختمان ستاد لشکر10 بود بچه‌ها خیلی ...

شفاعت شفاعت...هرکی میخواد جانمونه.... بعضی ها دوتا اسم دارند....یکی اسمشون توی شناسنامه ودیگری اسمی که با اون مشهورهستند...مثل فرمانده ما ...

خرداد ماه سال 1368 روزهای سخت و تلخی بود. ما هنوز توی حال و هوای جبهه بودیم برای اینکه ارتباطمون ...