تازه از بستر بیماری جدا شده بودیم و حال وروز خوشی هم نداشتیم…خبر دارشدیم که دشمن داره توی جزیره مجنون تحرکاتی انجام میده خودمون رو رسوندیم تا مقابل دشمن و داخل آب مین گذاری کنیم… هردوی ما بدنمون پر بود از طاول و آب تلخ وشور جزیره هم سم مهلکی برای زخم های ما بود…. […]
شادی و شادمانی توی جبهه برای خودش عالمی داشت….. رزمنده های جبهه همه جوون بودند….اگر به مسن ترها هم پیرمرد میگفتی بهشون برمیخورد… و کنترل این همه جوون توی شادی ها کارشاقی بود… توی گردان ما بعضی از رفتارهایی که توی گردان های رزمی مباح بود حرام اعلام شده بود…البته شرعیش نه!!!! بلکه عشقی بود.. […]
قرار بود فرمانده لشگربرای سرکشی از گردان به مقر ما ما بیاد…فکر کنم اولین باری بود که برادر فضلی بعد از تحویل گرفتن تیپ سیدالشهدا (ع) درتابستان 64 به مقر بچه های تخریب میومد…مقر ما موقعیت الصابرین بعد از پل کرخه بود بود . صبحگاه که تموم شد شهید نوریان فرمانده تخریب گفت:برادرها داخل میدان […]
در سرمای بیست درجه زیر صفر جنگیدن خدایی کار شاقی بود خصوصا اینکه منطقه کوهستانی هم باشه و دشمن هم روی ارتفاعات بر ما تسلط داشته باشه. اما جوانهای این سرزمین نشان دادن که مرد میدان سختی ها هستند. سخترین ماموریت تو این عملیات کار بچه های تخریب و اطلاعات عملیات بود چون برای شناسایی […]
این حکایت واقعا خواندنی است شاید در بدو ورود به جمع بچه های تخریبچی این تداعی بشه که با جمعی مواجه میشی که سختی ها و زبری های جنگ اونها رو از جهت روحی سفت وسخت کرده اما توی دقایق اولیه به اونجا میرسی که در قله عاظفه وصمیمیت داری قدم میزنی. زندگی میون بچه […]
شب نوزدهم دیماه 65 غواصان تخریب و رزمندگان گروهان نصر از گردان حضرت علی اکبر (ع) ل10 به فرماندهی شهید علی آملی برای شکستن دژ شلمچه راهی شدند.طرح مانور اولیه که در اسناد هم به ثبت رسیده حکایت از عبور غواصان ل10 از معبر لشگر19 فجر دارد اما درحقیقت در مراحل اولیه این اتفاق نیفتاد. […]
یک روحانی برای گردان ما اومده بود که خیلی گیر بود. مدام از بچه ها ایراد میگرفت. اینهمه آیات و روایات رو رها کرده بود و میگفت: نگاه کردن به صورت نوجوانی که هنوز مو توی صورتش سبز نشده مکروه است … بعد از مراسم صبحگاه توی گردان رسم بود که بچه ها همدیگر رو […]
حکایتی رو از مرحوم حاج بخشی شنیدم که میگفت: به من ماموریت دادند که برای استفاده عملیات در مناطق کوهستانی تعدادی قاطر بخرم و من هم برای خرید این چهارپا به مناطق عشایری و روستایی رفتم. در یکی از روستاها تعدادی قاطر انتخاب کردیم و قرار شد که نزد اهالی روستا بماند تا ما کامیون […]
فرماندهی که پیکرخونین معاونش رو از محاصره دشمن بیرون آورد.. پیکر سید بین ما و دشمن روی زمین افتاده بود و کسی جرات این رو نداشت که اون رو عقب بیاره. تیربارهای دشمن روی منطقه اجرای آتش میکردند. شهید نوریان خودش داوطلب شد که پیکر معاونش رو از زیر آتیش عقب بکشه. حاجی دل به […]
خمیردندان یا کرم ضدپشه……….. پادگان ابوذر بودیم و محل استقرار بچههای تخریب طبقه چهارم ساختمان ستاد لشکر10 بود بچهها خیلی مقید به مسواک زدن قبل از خواب بودند. ما 40 نفر داخل یکی از طبقات بودیم و فقط یک دستشویی داشتیم. البته داخل محوطه پادگان زیاد بود اما رزمندگانی که مثل من تنبل بودند از […]
شفاعت شفاعت…هرکی میخواد جانمونه…. بعضی ها دوتا اسم دارند….یکی اسمشون توی شناسنامه ودیگری اسمی که با اون مشهورهستند…مثل فرمانده ما شهید نوریان ، که اسم شناسنامه اش محمود بود اما ما توی جبهه برادر عبدالله صداش میزدیم…..یا مثل شهید فیروزبخت…که اسمش توی شناسنامه اش پرویز بود اما بچه های گردان او را حاج رسول صدا […]
خرداد ماه سال 1368 روزهای سخت و تلخی بود. ما هنوز توی حال و هوای جبهه بودیم برای اینکه ارتباطمون با همسنگران جبهه قطع نشه شبهای دوشنبه زیر سایه ی پرچم هیات_الوارثین دور هم جمع میشدیم بچه ها هم استقبال خوبی نشون میدادند. بعضی شب ها هم مسجد امین الدوله پای منبر حاج اقای حق […]