بعدازبرگشت ازمرخصی استعلاجی وبازگشتم به گردان مقدس تخریب، بایدآمپولهای پنی سیلین رو روزانه میبردم بهداری تزریق میکردم تازخمهای ناشی ازترکش عفونت نکنه…خدامارو باشهدامحشورکنه. شهید قنبردوسه روز اول زحمت آمپولها رومیکشید.درکنارش دکتر گردان (مرحوم میرشعیب)هم پانسمانموعوض میکردو وارسی مرتب داشت.
روز ششم یاهفتم بودکه اصرارپشت اصرار که اجازه بدم ترکش کتفم روباجراحی بیاره بیرون!
میگفت زیرپوسته ومشکلی نداره وازاونطرف شهید والامقام قنبر ابروبالا مینداخت که قبول نکنم…میگفت چطوری میخوای بدون دیدن عکس رادیولوژی ترکش رو پیداکنی.؟ من که با دیدن میر شعیب یاد پدربزرگم میافتادم. نتونستم نه بگم وتابجنبم وبفهمم چه خبره پلاستیک بزرگی توی سوله بهداری الوارثین پهن کرد وباالکل شست وضدعفونی کردو کوبوندمون زمین وبادست کردن دستکش طبی کلی آمپول بیحسی زد وتیغ جراحی روکشید روی زخم و…. شهید قنبربالای سرم بایه آمپول آماده ونگران ایستاده بود.به راننده آمبولانسم سپرده بودماشینو بیاره جلوی سوله تااگرحالم بدشدآمادگی باشه…
از۹صبح تااذان ظهرجیغ میزدم و التماس که حاجی ببندش واون مرحوم درحالیکه عرق کرده بودباپنس دنبال ترکش زیرپوستی!میگشت ومن شدیدادردمیکشیدم.چندبارخودم دیدم عرق پیشونیش ریخت روی محل زخم و….
بالاخره ازدادوفریادمن و اظهارناراحتی مکررشهیدقنبرعصبانی شد وباانگشتش رفت توی گوشت محل ترکش وانگشت روچپ وراست میکردودنبال ترکش بود…منم دادمیزدم وبیحال میشدم.
بالاخره تانمازظهرتموم بشه ترکش روپیداکرد و زخم رو دوخت وپانسمان کرد. تازه اونموقع بودکه فهمیدم لیدوکائین تزریقی تاریخ گذشته وفاسد بوده..دردسرتون ندم . شهید قنبرموضوع روبه فرمانده گردان گزارش داد.اطلاع آقا سید محمد زینال الحسینی ازموضوع یکطرف وبالااومدن رگ سیدیش ازطرف دیگه.
خداوکیلی هیبت این شهیدبزرگوا رواونجادیدم.میگفت اصلا بهداری نمیخوام. ببندینش…دست آخرکلی ازدوستان وساطت کردندومنم التماس به آقاسید که کوتاه بیادوببخشه….روح همه شون شاد.خداماروباشهادت به وصالشون برسونه.انشالله
دکتر گردان
حسینیه الوارثین تابستان ۶۶
مرحوم حاج شعیب در مسابقه قرآن برنده شد و با حضور فرمانده گردان شهید زینال حسینی از او تقدیر شد