کد خبر:14967
پ
alvaresin-02970

اولین شهید لشگر ۱۰ هنگام اذان ظهر پرکشید

اولین شهید لشگر ۱۰ هنگام اذان ظهر پرکشید تازه از منطقه اومده بودم بعد از عملیات مسلم ابن عقیل (ع)بود همون صبح که من رسیدم تهران مرتضی حرکت کرد برای اسلام آباد غرب. یک هفته از رفتن مرتضی گذشته بود و منزل یکی از دوستانم بودم که خبر اومد مرتضی در جبهه مجروح شده. تا […]

اولین شهید لشگر ۱۰ هنگام اذان ظهر پرکشید

تازه از منطقه اومده بودم بعد از عملیات مسلم ابن عقیل (ع)بود
همون صبح که من رسیدم تهران مرتضی حرکت کرد برای اسلام آباد غرب.
یک هفته از رفتن مرتضی گذشته بود و منزل یکی از دوستانم بودم که خبر اومد مرتضی در جبهه مجروح شده.
تا شنیدم انگار به من الهام شد .
گفتم: مرتضی دیگه این بار شهید میشه.
بعد از چند روز بیمارستان طالقانی تهران آوردند..
مثل اینکه قبلا توی بیمارستان صحرایی جبهه روی معده اش عمل جراحی کرده بودند.
وقتی ما به بیمارستان رسیدیم ایشون رو آماده کرده بودند که به اطاق عمل ببرند.
من دستش رو گرفتم و نگاهم به پاهاش افتاد که ورم کرده بود
میگفتند پاهاش باید قطع بشه..
بهش گفتم داداش چطوری؟؟؟
گفت الحمدلله خدا رو شکر.
توی اون حالت فقط امام زمان(ع) وامام حسین(ع) رو صدا میکرد.
چند روز از این ماجرا گذشت. پاهاش رو قطع کرده بودند.
من و برادرم و عمویم به صورت شیفتی شبانه روز کنار تختش در بیمارستان بودیم.
کلیه هاش از کار افتاده بود و مجرای تنفسی اش هم ترکش خورده بود و برای اینکه راحت نفس بکشه ، گودی گلوش رو سوراخ کرده بودند و از اونجا نفس میکشید و از ته گلو صحبت میکرد.
از در اطاق بیرون رفته بودم تا راحت استراحت کنه.
نیم ساعت گذشته بود که با نگرانی به اطاقش برگشتم.
تا نگاهم افتاد دیدم صورت مرتضی مثل گچ سفید شده.
پرستارها و دکترها رو صدا زدم و اومدند آمپول زدند و شوک دادند و حالش بهتر شد و بهوش اومد و چشم هاش رو باز کرد.
تا نگاهش به من افتاد گفت : برادر چرا من رو از اون دنیا بیرون کشیدی من در یک باغ سر سبز و زیبا بودم. من با آقام امام حسین(ع) بودم .من سرم روی زانوی آقام بود و آقا به من گفت دو روز بیشتر زنده نیستی.
بیا این دو روز من رو ببیرید خونه.
مرتضی اصرار داشت که ما او رو بخونه ببریم اما با وضعیتی که داشت امکان پذیر نبود
پاهاش قطع بود و اکسیژن بهش وصل بود و شکمش از ترکش پاره بود و بدنش عفونت کرده بود و کلیه هاش از کار افتاده بود
اون روز پنجشبه ظهر بود که هی اصرار میکرد به منزل ببریم که میسر نشد.
مرتضی دو روز بعد همون طور که خودش خبر داده بود ظهر روز شنبه نزدیک اذان ظهرآماده رفتن به اطاق عمل بود
هم تختی او میگفت از صبح فقط امام حسین(ع) رو صدا میزد و مدام ذکر میگفت.
تخریبچی شهید سید مرتضی مساوات با اذان ظهر روز شنبه ۶ آذرماه ۶۱ شهادتین را زمزمه کرد و با پیان اذان ظهر ملائکه ا را با خود بردند.
روحش شاد.

راوی : سید هاشم مساوات (برادر شهید)

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید