فکر میکنم این نوشته برای روزهای تنهایی رسول باشه که تک و تنها تو مقرالوارثین بود و همه ما آماده میشدیم برای عملیات کربلای دو.
رسول مثل بعضی ها برای رفع تکلیف جبهه نرفت بلکه برای انجام تکلیف جبهه رفت. بدن از گل نازکتر رسول رو بارها و بارها ترکشها و گلوله های دشمن شکافت.
….رسول از همه اینها فراری بود، اما میگفت: جعفر؛ نمیدونم چرا کار ما درست نمیشه.
یک هفته قبل ازشهادتش، من و رسول توی چادر شهید نباتی که معرف حضور بچه های تخریب لشکر ۱۰ تو ی مقرالوارثین هست، تنها شدیم و اون هم به خاطر شدت بارون عصر بود که من داشتم به دو از چادر روابط عمومی میرفتم به سمت حسینیه الوارثین(حسینیه تخریب لشکر۱۰). اونقدر شدت بارون زیاد بود که تادیدم درچادر بازه چپیدم داخلش. دیدم هیچکس نیست فقط رسول داخل چادر با خودش خلوت کرده. دیدم صورت رسول خیسه ، انگار گریه کرده .تا منو دید با آستین لباسش اشکهاشو پاک کرد.
دیدم حال و حوصله شوخی رو نداره، یه خورده با هم درد و دل کردیم. رسول بدون مقدمه با نگرانی گفت: جعفر ؛ همه رفقای ما یکی یکی رفتند و داره جنگ تموم میشه و ما هنوز زنده ایم . ترو خدا بیاییم یه کاری کنیم. یک عده هنوز تو گردان نیومده پرواز میکنند . دیدم حال خوبی داره گفتم بذار توحال خودش باشه و بدون خداحافظی ازش جداشدم.
شهید حاج رسول فیروز بخت در پاک سازی میادین مین منطقه سردشت به همراه همرزم شهیدش حاج قاسم اصغری در تاریخ ۱۰/آبانماه/۱۳۶۶ براثر انفجارمین والمر به آسمان پر کشید و پیکر مطهرش در امام زاده محمد کرج میهمان خاک شد