کد خبر:13857
پ
alvaresin-0109

روزی که حاج قاسم اشکم رو در آورد

خیالم راحت بود که اسمم درلیست هست .آن شب حسینیه الوارثین یادش بخیر!!بعداز نماز مغرب وعشا وخواندن سوره واقعه که شیرینی زیبای آن هنوز در کامم هست وحسرت عجیب ان زمان را میکشم شهیدحاج قاسم اصغری که معاون گردان بود اسامی روخوند همه به ولوله افتاده بودن که شاید اسمشون باشه یا نباشه منم نمیدونم […]

خیالم راحت بود که اسمم درلیست هست .آن شب حسینیه الوارثین یادش بخیر!!بعداز نماز مغرب وعشا وخواندن سوره واقعه که شیرینی زیبای آن هنوز در کامم هست وحسرت عجیب ان زمان را میکشم شهیدحاج قاسم اصغری که معاون گردان بود اسامی روخوند همه به ولوله افتاده بودن که شاید اسمشون باشه یا نباشه منم نمیدونم حسی میگفت خیالت راحت اسمت هست لذاباخیال راحت به دیوار ته حسینیه تکیه داده بودم یهو دیدم اسامی تمام شد واسمم خونده نشد انگاربرق منو گرفت ورفتم جلوبه حاج قاسم گفتم اسم من؟ گفت نیست وقسمتت نشد انشاءالله ماموریت بعدی !
خلاصه شروع کردم به التماس .. ازمن التماس واز حاج قاسم باخونسردی ولبخندملیح وحالت خاصش اینکه قسمتت نیست ماموریت بعدی انشاءالله خلاصه خواهش وتمنا طول کشیدیادم هست که حتی برادرتاجیک اومد وبمن دلداری داد که عیبی نداره همین جا هستیم و ماموریت بعدی با هم میریم! قانع نمیشدم و متوسل به حضرت رقیه شدم و به نظرم آن شب هم روضه حضرت رقیه خونده شد یاد روضه های آنزمان آقاجعفرمون بخیر! بعداز روضه خودم رفتم تو ی تاریکی بیابان موقعیت الوارثین و حال عجیبی داشتم.
خلاصه تقریبا بالای پشت بام حسینیه و توی بیابان مشغول خودم بودم و توسل به سه ساله امام حسین(ع) ودلم حسابی شکست که رفیقام دارن میرن و من انتخاب نشدم .به نظرم تاصبح خوابم نبرد .صبح بچه هاتجهیزاتشان رو تحویل میگرفتن وسوارمینی بوس میشدن . که من هم باز به حاج قاسم التماس و اینکه یکبار دیگه لیست رو نگاه کن اسم من باید باشه و اون گفت نیست خلاصه با ناامیدی و حال عجیبی ، تکیه به ستون چادردادم و رفتن رفیقام رونظاره میکردم که از زیر قران رد میشدن و سوار ماشین میشدن که یهو حاج اقا روح افزا که خدا حفظش کنه اومد بهم گفت : چرا اینجا ایستادی !!!! بدو برو تجهیزات بگیر وسوارماشین شو!!
نفهمیدم چه جوری به زاغه رسیدم و تجهیزاتم رو گرفتم و پا برهنه سوار ماشین شدم و به خودم اومدم دیدم که توی راه “سردشت” یم و در آن ماموریت حاج قاسم و حاج رسول باهم شهید شدن بعداز شهادتشون ازبرادر عزیز حاج مجید مطیعیان فرمانده گردان راجع به موضوع و اینکه من تا به این ماموریت بیام حاج قاسم کلی اشک منو درآورد .حاج مجیدگفت: در جریان هستم چون من اسامی رو حین رانندگی نوشته بودم خیلی بدخط شده بود خصوصافامیلی تو رو آن خدا بیامرز اصلا نتونسته بود بخونه و با کلی پیگیری و تلاش فهمیده بودن آن فامیلی شوشتریه خلاصه فهمیدم آن ماموریت میبایست با خلوص نیت و التماس وتوسل به ائمه خصوصا سه ساله امام حسین (ع) نصیب من بشه..
یاد شهدای آن ماموریت حاج رسول و مجتبی اکبری خصوصا حاج قاسم سردار بزرگ تخریب بخیر

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید