کد خبر:13398
پ
alvaresin 0004

صدای انفجار در اطراف مسجد جامع خرمشهر همه رو به وحشت انداخت

گردان ما منتظردستور حرکت بود که صدای انفجار بمب های دشمن که در اطراف مسجد جامع خرمشهر به زمین خورد همه رو به وحشت انداخت.بچه ها بی اختیار از ساختمون بیرون ریختند.. هرچی فرمانده هان فریاد میزدند که برید داخل ساختمون ها کسی گوشش بدهکار نبود. منورهای خوشه ای دشمن نیمه شب خرمشهر رو مثل […]

گردان ما منتظردستور حرکت بود که صدای انفجار بمب های دشمن که در اطراف مسجد جامع خرمشهر به زمین خورد همه رو به وحشت انداخت.بچه ها بی اختیار از ساختمون بیرون ریختند.. هرچی فرمانده هان فریاد میزدند که برید داخل ساختمون ها کسی گوشش بدهکار نبود. منورهای خوشه ای دشمن نیمه شب خرمشهر رو مثل روز روشن کرده بود و فرماندهان نگران عکسبرداری هوایی هواپیماهای دشمن و لو رفتن محل استقرار نیروها بودند. گردان علی اصغر علیه السلام داخل مسجد جامع خرمشهر و گردان حضرت قاسم(ع) داخل هلال احمر و سایرگردان ها هم در اطراف مسجد جامع بودند

همه منتظر دستور حرکت به خط مقدم بودند اما دستور رسید که گردان ها تا هوا روشن نشده از خرمشهر بیرون و به طرف اهواز برند

روز عملیات کربلای ۴ نزدیک های ظهر بود که با ماشین رفتیم سمت گمرک خرمشهر… هنوز به پمپ بنزین ورودی خرمشهر نرسیده بودیم که بمباران هواپیماها شروع شد. هواپیماها اسکلت آهنی مقابل پمپ بنزین رو با بمب زدند. هواپیمای دیگری بمبش رو رها کرد و مسیر ورودی به شهر رو تا مسیر طولانی مورد هدف بمب های خوشه ای قرار داد

خیلی وحشتناک بود آسمان پر بود از هواپیما…. از مسیر شلمچه به سمت خط رفتیم… مسجدی سمت چپ جاده نرسیده به پل نو بود که شده بود معراج شهدا… داخل مسجد از شهدای غواص سیاهی میزد…همه توی جهنمی از سرو صدا آروم خوابیده بودند…اکثر شهدا از سر و سینه هدف گلوله قرار گرفته بودند… و مدام هم به جمعیت شهدا در مسجد اضافه میشد.

با بچه ها رفتیم به سمت قصر شیخ خزعل که روبروی گمرک کنار نهر عرایض بود… آتش پرهجم دشمن همه رو زمین گیر کرده بود…. همه کلافه بودند و فرماندهان اصرار داشتند که نیرویی توی منطقه نمونه تا که تلفات بالا نره… ادامه دارد…….

منتظر بودیم بمباران هواپیماها تموم بشه و به عقب برگردیم که شنیدم نوجوان غواصی داشت برای بقیه تعریف میکرد: داخل جزیره ام الرصاص که شدیم دشمن آمادگی کامل برای درگیری با ما داشت… افراد قوی هیکل دشمن دنبال ماها میکردند… حتی جایی رسیدیم که دیدم یکی از اونها روی یکی از غواص ها افتاده بود و میخواست چشم هاش رو در بیاره که من با گلوله زدمش…. روایت این غواص از نیروهای دشمن داخل جزیره ام الرصاص برای من قابل لمس بود چون سال گذشته که ما هم به جزیره ام الرصاص حمله کردیم موقع درگیری توی کانال این آدم های قوی هیکل رو دیده بودم که وقتی به سمت ما میومدند تمام عرض کانال رو هیکلشون پرمیکرد.
بعد از عملیات کربلای ۴ چندین بار دیگه هم ما برای بازدید از خط مقابل ام الرصاص رفتیم. یکبار حکایتی شنیدیم که رزمنده ای تعریف کرد که غواص مجروحی رو که با لایف ژاکت از آب گذشته بود در ساحل خرمشهر از آب گرفتیم و او گفت که سرباز عراقی به من کمک کرد و مرا لب آب آورد و داخل آب رها کرد و گفت: ما رو مجبورکردند مقابل شما بایستیم
کلیدواژه : کربلای 4
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید