دشمن متوجه حضور ما شده بود و عراقی ها از ترس داد میزدن العدو الایرانیه
و همزمان تیربارچی دشمن آتیش تیرهای رسامش رو گرفت روی ستون بچه ها گرفته بود
هیچ آر پی جی زنی جرات نکرد بلند شه و بزنه
حاج علی مبتدا نعره زد
آر پی جی زن…. بزن
من به تاکید حاج حمید نظرلی باید آخرین نفر ستون میومدم تا جامونده ها رو به ستون میرسوندم به همین خاطر سر ستون نبودم ببینم چی شد،
ی سری از بچه ها بعدا گفتند:
علی مبتدا خودش آرپی جی رو گرفت و زد
ی سری دیگه گفتن نعره حیدری علی مبتدا به آرپی جی زن روحیه داد و بلند شد و زد
به هر حال آرپی جی شلیک شد و بچه ها مثل سیل روی سر بعثی ها خراب شدن
این قضیه گذشت تا زمانی که خبر شهادت علی مبتدا رو شنیدم
حالم خیلی گرفته شد، دوست داشتم خودمو به تشییع حاج علی برسونم
ولی فرمانده گردان برادر احمد پور ما رو در موقعیت صف جمع کرد و درخواست فرمانده لشکر رو مطرح کرد که باید گردان المهدی خط قمیش رو نگهداره، ما هم با جمال شیرافکن و آژیر و…. ی دسته ویژه تشکیل دادیم و با احمدپور داوطلبانه رفتیم خط و تا یک هفته اونجا بودیم
همین قضیه باعت شد از بقیه یک هفته عقب بمونیم،
اینکه توی اون یک هفته برما چه گذشت بماند ولی دلم پیش شهدا بود، علی مبتدا، نظرلی، تیموری، میرزایی، گلوند،…
وقتی همه به مرخصی رفتن و برگشتن از نقی فرهادی از حال و هوای تشیع جنازه علی مبتدا پرسیدم
به گفته نقی فرهادی تشیع جنازه بسیار سنگینی بود
یادمه نقی فرهادی با همون صدای بم و خوشی که داشت و داره شروع کرد به خواندن دمی که بچه ها موقع تشیع جنازه گرفتن
پیکر پااااکه علی مبتداااا غرق خون شد بااااا رمز یازهرااااا
من هم که علی مبتدا رو خیلی دوس داشتم ریز ریز گریه میکردم
راوی: علی مرادی