کد خبر:14704
پ
alvaresin-02916

انّ الدنیا دارُ المَمَرّ و لا دارُ المَقَرّ

حرکت کردیم به سمت نقطه رهایی. پشت وانت ایستاده بودم و شهید حمید دادو هم کنارم بود. بودن کنار حمید حال و هوای معنوی به آدم میداد. یه دفعه موعظه ام گل کرد. بالاخره داشتیم میرفتیم به عملیات سخت و شهادت هم اونطرف ها پیدا میشد. این حدیت یادم اومد و رو به حمید گفتم: […]

حرکت کردیم به سمت نقطه رهایی.
پشت وانت ایستاده بودم و شهید حمید دادو هم کنارم بود.
بودن کنار حمید حال و هوای معنوی به آدم میداد.
یه دفعه موعظه ام گل کرد.
بالاخره داشتیم میرفتیم به عملیات سخت و شهادت هم اونطرف ها پیدا میشد.
این حدیت یادم اومد و رو به حمید گفتم: ان الدنیا دار الممر و لا دار المقر. یعنی اینکه دنیا محل گذر است نه محل اقامت. و حال خوبی بود با حمید هر دو توی حال رفتیم.
حمید یه نگاه به ساعت مچی من انداخت و گفت: تو امشب شهید میشی و این ساعت رو به من یادگار بده. نگذار بیام توی معبر از جنازه ات باز کنم.
من هم با همه علاقه ای که به حمید داشتم یه پس گردنی پشت کله بی موش زدم. بعد خودم شرمنده شدم و گونه های مهربونش رو بوسیدم.
برای نماز مغرب و عشاء رسیدیم به سنگر ادوات توی خط و نماز رو خوندیم و رفتیم برای مامور شدن به گردان ها.
من خیلی دوست داشتم حمید با من باشه و توی عملیات کنار هم کار کنیم. اما فرمانده ما شهید زینال حسینی رضایت نمیداد و شاید هم حق داشت. میگفت این علاقه ها توی کار ایجاد مشکل میکنه.
با حمید خداحافظی کردیم و اون رفت.
رفتیم عملیات و معبر باز شد و گردان ها درگیر شدند .
تازه هوا روشن شده بود که دیدم یکی از بچه هایی که با حمید رفته بود داره از روی ارتفاع پائین میاد. تا به ما رسید دیدم سرو صورتش بدجوری سوخته. بهش گفتم چی شده. گفت آتیش گلوله صورتم رو سوزونده و سراغ حمید رو ازش گرفتم. گفت از معبر که رد شدیم خمپاره کنارمون خود و ترکش به صورت حمید خورد و شهید شد.
خبر شهید شدن حمید با مجروح شدن شهید رسول فیروزبخت رسید.
از دور دیدم شهید رسول هم لنگان لنگان داره میاد.
بچه های تخریب که کارشون تموم شده بود با روشنی هوا سر قرار اومدند و چون فرمانده از ما قول گرفته بود که بعد از عبور نیروها از معابر عقب برگردید با جمعی از دوستان با رعایت فاصله به یک ستون به سمت خط خودمون برگشتیم.
از خط خودمون که رد شدیم فرمانده مون شهید زینال حسینی که در سنگر محور بود و داشت عملیات رو هدایت میکرد منتظر بود و بچه ها رو دید خوشحال شد و اول سرغ حمید رو گرفت.
و تا خبر شهادت حمید رو شنید با یک حسرتی گفت…. خوشبحالش که به آرزوش رسید.
حمید روز ۱۴ تیرماه ۶۶ به آرزوش رسید و فردای اونروز یعنی ۱۵ تیر از همانجایی که حمید شهید شده بود ملائکه سردار شهید تخریب حاج سید محمد زینال حسینی رو با خود بردند.
روح همه شهدا شاد باشه
روح شهدای تخریب هم شاد باشه.
روح شهید حمید رضا دادو و شهید زینال حسینی و شهید صادقی و شهید فیروزبخت هم شادباشه

 

 

امشب رزمندگان لشگر۱۰ سیدالشهدا(ع) به مواضع دشمن در تپه دوقلو یورش میبرند
بچه های تخریب به گردان ها مامور شدند
ملائکه آماده اند تا از میان جند الله شهدا را سوا کنند.
قبل از حرکت از موقعیت گردو به طرف نقطه رهایی و همراهی با گردان ها با هم یه عکس یادگاری گرفتیم.
اینکه گفتم موقعیت گردو به خاطر درخت های گردویی بود که توی عکس میبینید

 


ایستاده از راست:
شهید اللهیاری ، جعفرطهماسبی ، شهید رسول فیروزبخت ، سلیمان آقایی.
بالای وانت هم از راست شهید علی اصغر صادقی و شهید حمیدرضا دادو که ساعاتی بعد به شهادت رسیدند

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید