• تاریخ : جمعه, ۲۸ آذر , ۱۴۰۴
  • ساعت :

    خاطرات شهداء - الوارثین گردان تخریب لشگر ده سید الشهداء علیه السلام

    شهید سید عباس میرنوری و نماز حضرت زهراء سلام الله علیها

    شهید سید عباس میرنوری و نماز حضرت زهراء سلام الله علیها

    با شهید سید عباس میر نوری در اطراف شهر ماووت عراق بودیم (زمستان ۶۶). صحبت شد. الان که بیکاریم یک عبادتی از مفاتیح پیدا کنیم و انجام دهیم . سید عباس نماز حضرت زهراء سلام الله علیها را انتخاب کرد که دررکعت اول صد بار سوره قدر و رکعت دوم صد بارسوره توحید داشت را […]

    ایثارگر شهید سید عباس میرنوری

    ایثارگر شهید سید عباس میرنوری

    يادم میاد وقتي ارتفاعات دوپازای سردشت بوديم. هوا خیلی سرد بود قرار بود شب تا صبح نگهبانی بدیم و من نفر سوم پست بودم پست اول ساعت ساعت ١٠تا ١٢ سيد عباس میر نوری بود بعد مصطفي حيدري و بعد نوبت بنده بود صبح براي نماز بيدار شدم ديدم كسي صدام نكرده براي نگهباني رفتم […]

    ماجرای رسول و قبرهای مقر الوارثین در فکه

    ماجرای رسول و قبرهای مقر الوارثین در فکه

    من مدام در زمان جنگ در منطقه بودم و پس از صدور قطعنامه جنگ تمام شد آن موقع راهیان نور مرسوم نبود و ما هرسال با گردان خودمان می‌رفتیم بازدید جبهه . یک مقری داریم بنام الوارثین در فکه، اولین سالی که رسول را منطقه بردم، سال اول راهنمایی بود. به رسول قبرهایی را نشان […]

    گروه انفجارات عملیات بدر

    گروه انفجارات عملیات بدر

    معمولا توی گردان تخریب لشگر 10 سیدالشهداء علیه السلام ماموریت زدن دژ با شهید حاج امیر یشلاقی بود کار محاسبات مواد برای اینگونه ماموریت ها رو شهید حاج ناصر اربابیان انجام میداد و شهید حاج عبدالله وشهید آقا سید محمد نسبت به نیروهای این ماموریت ها واسواس خاصی داشتند همیشه حرفشون این بود که نیرویی […]

    روایت عباس جهانبخش از شهید غلامرضا زعفری

    روایت عباس جهانبخش از شهید غلامرضا زعفری

    تازه به گردان تخریب اومده بودم و متاسفانه به عملیات نصر 4 نرسیدم بعد از چند روز از پادگان امام علی سنندج که عقبه _گردان_تخریب بود به مقر عملیاتی اومدیم همون شب اول اقا جعفر مداحی کرد و خبر شهادت اقا سید محمد فرمانده گردان تخریب رو داد به هر حال بعد از چند روز […]

    یک روح در دو جسم

    یک روح در دو جسم

    شهید علیرضا کلم فروش جوان خوش سیمایی که مدام در حال نماز بود . یه مقدار که رابطمون خودمونی شد از شهیدی یاد می کرد که خیلی بهش وابسته بود و اساسا علت تحول شهید کلم فروش هم همین شهید بود که من با نشونه هایی که داد فهمیدم همون شهید حقی بود که پادگان […]

    دلاور مرد تخریبچی شهید مصطفی حیاتی

    دلاور مرد تخریبچی شهید مصطفی حیاتی

    شهید مصطفی حیاتی ارتکاوران زبده و باوقار بود. یادمه یه جعبه ی مهمات خیلی زیبا غنیمت گرفته بود میگفت: میخوام ببرم برای دخترم. توی جزیره مجنون که بودیم اگه کسی اسم تهران ویا هرشهر دیگه ای رو می آورد شهید حیاتی تنبیه اش میکرد . میفرمود باید در عوضش صلوات بفرستی میگفت : اینقدر ما […]

    از سالن کشتی تا بیمارستان

    از سالن کشتی تا بیمارستان

    سومین روزی بود که در جزیره مجنون بودیم. روزهفتم با گردان حضرت علی اصغر علیه السلام کل صبح تا شب را زیر آتش دشمن بودیم . چند شهید و مجروح هم دادیم .شب نمازخواندیم وکم کم حرکت کردیم. ساعت۱۱یا۱۲ بود که کل گردان مقابل دشمن به صورت دشتبان شدیم . فاصله با دشمن حدود60 یا […]

    صبحگاه توی نقاهتگاه

    صبحگاه توی نقاهتگاه

    در عملیات خیبر بود که دشمن برای اولین بار در جزیره مجنون به طور وسیع از سلاح شیمیایی استفاده کرد در اثر بمباران شیمیایی جمعی از بچه های تخریب هم مصدوم شدند که شهید حاج عبدالله و شهید سید محمد معاون گردان وبرادرسید ناصروسمنانی هم جزء اونها بودند حالت تهوع داشتند و خون برمی گردوندند […]

    رویای صادقه ی حاج عبدالله نوریان

    رویای صادقه ی حاج عبدالله نوریان

    روزهای آخر ماه رمضان سال 64 بود که حاجی یه تعداد رو جدا کرد و از مقر الصابرین رفتیم برای غرب کشور. شب احیاء در پادگان شهید عبادت مریوان بودیم و فردای اون رفتیم برای پاکسازی میادین ارتفاعات لری در پنجوین در یکی از شیارها در کنار مقر جهاد سازندگی سمنان چادر زدیم و اسباب […]

    چهل روز بعد از جنگ پایش به جبهه باز شد

    چهل روز بعد از جنگ پایش به جبهه باز شد

    40 روز بعد از شروع جنگ سید مرتضی پایش به جبهه باز شد از قدیمی های تخریب بود زیر دست شهید خیاط ویس از بنیانگذاران تخریب در جنگ کار کرده بود مرتضی از تخریبچی های قرارگاه تخریب در جنوب بود و هنگام عملیات ها به تیپ و لشگرها برای باز کردن معبر مامور میشدند. در […]

    برادرها.. به هم قول دادیم وارد بهشت نشیم تا با هم بریم

    برادرها.. به هم قول دادیم وارد بهشت نشیم تا با هم بریم

    اوایل سال 64 بود تازه گردان تخریب از آوارگی در اومده و مقری مستقل برای خودش درست کرده بود نیروی تازه نفس هم گرفته بود و آموزش ها شروع شده بود حاجی وسط روز وارد مقر الصابرین شد و یه تعداد بچه ها رو جدا کرد و گفت: وسایلتون رو جمع و جور کنید وساک […]

    برو بالا