در مسیر برگشت از مقر دربندیخان وارد شهر حلبچه شدیم که سرو کله هواپیما های دشمن پیدا شد و چند جا رو بمبارون کردند . از اونجا معلوم بود که اطراف شهر بیاره را هم بمبارون کردند. دود ناشی از انفجار بمب شیمیایی از دور معلوم بود . حرکت کردیم به سمت مقر تخریب در […]
تحویل سال 65 مصادف بود با روز ولادت جواد الائمه علیه السلام و شب عید مراسم جشن ولادت برگزار شد. همه ی بچه های تخریب حضور داشتند. هنوز توی آماده باش بویم و مرخصی به کسی نمیدادند. و تقریبا اون بچه هایی که توی عملیات والفجر هشت مجروح شده بودند خودشون رو به گردان رسونده […]
نیمه شب هجدهم دی ماه سال 65 همراه یکی از گروهان های گردان حضرت علی اکبر (ع) اماده شده بودیم که به خط دشمن بزنیم . فرمانده گروهان برادر علی اکبر بود،ولی ما گروهان خط شکن نبودیم به همین خاطر نزدیک اسکله داخل کانال نشسته پناه گرفته و منتظر دستور بودیم ، وضعیت بچه ها […]
اون روزها من موتور سیکلت داشتم وبا موتور به روضه ها وجلسات قرآن میرفتم ومحمد را که خردسال بود جلوی موتور می نشاندم ودرمسیر سوره های کوچک قرآن را میخواندم واو حفظ میکرد تا اینکه 14 سالش بود با وساطتت دوتا از دوستانش که اونها هم شهید شدند پا به جبهه گذاشت وبرای بار دوم […]
دسته ما دسته شهید غلامحسین رضایی نام داشت که مامورشدیم به گردان امام سجاد علیه السلام. هوا روشن بود که از روی مسیر خاکی که به گمانم بازوی یک خاکریز بود وارد پنج ضلعی که محل درگیری بود شدیم. من بچه ها رو پحش کردم تو دسته ها و شهید مرادی به دسته ای مامور […]
روزهای آخر آبانماه سال 65 مصادف با ایام ولادت حضرت ختمی مرتبت و امام صادق علیهم السلام بود. یکی دو ماه بود که عملیات نرفته بودیم و گردان نیروی جدید گرفته بود و مشغول آموزش بودند. بخشی از بچه های تخریب در منطقه عملیات کربلای 2 در پیرانشهر و یه تعداد هم مشغول مین گذاری […]