کد خبر:12551
پ
۱۳۹
شهید حاج ناصر اربابیان

آن روز داغ که فرمانده ما شهید شد

تیرماه سال ۶۷ روزهای سختی برای ما بود. گرمای بیش از پنجاه درجه فکه و از طرف دیگه هم سوزش زخم ها و طاولها و سرفه های پی در پی بچه هایی که #شیمیایی خورده بودند سکوتی نبود که قدری توی چادر استراحت کنی. عمده #بچه_های_تخریب در #حلبچه شیمیایی شده بودند و هنوز توی تهرون […]

تیرماه سال ۶۷ روزهای سختی برای ما بود.
گرمای بیش از پنجاه درجه فکه و از طرف دیگه هم سوزش زخم ها و طاولها و سرفه های پی در پی بچه هایی که #شیمیایی خورده بودند سکوتی نبود که قدری توی چادر استراحت کنی. عمده #بچه_های_تخریب در #حلبچه شیمیایی شده بودند و هنوز توی تهرون داشتند درمان میشدند که خبرهای بد جیهه اونها رو از روی تخت بیمارستانها و کنج خونه ها به #سرزمین_داغ_جنوب کشوند. #مقر_الوارثین( اردوگاه تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهداء علیه السلام در جاده فکه) جنب و جوش خاصی داشت.
مدام خبر میرسید دشمن پیشروی کرده و کسی جلودارش نیست. خط #فکه و #شرهانی که برادران ارتشی در آن مشغول پدافند بودند با حمله شدید دشمن از هوا و زمین شکسته شده بود و دشمن به سمت #اندیمشک و #دزفول داشت پیشروی میکرد..#حاج_ناصر_اربابیان و بعضی از بچه ها مدام بین مقر و مناطق درگیری در تردد بودند و اخبار جبهه نو به نو میرسید.با وجود این خبرها عن قریب بود که دشمن به مقر ما برسه..بچه ها حدود پنجاه نفری بودند و همه آماده شدند برای سد کردن راه دشمن…مهمات به اندازه کافی برای معطل کردن دشمن وجود داشت. انبارهای مهمات پر بود از #مواد_منفجره و اقسام #مین_های_ضد_تانک_و_ضد_خودرو. و یک عزم پولادین برای مقابله با دشمن.
روز ۲۲ تیرماه ۶۷ بود که خبر رسید دشمن قرارگاه ارتش در “تپه های برغازه” رو گرفته… همه آماده شدند … چون از “برغازه” تا مقر ما نیم ساعت بیشتر راه نبود..خطر خیلی جدی بود.. #حاج_ناصر_معاون-گردان بود و بایستی بچه ها رو فرماندهی کنه. برای اینکه دقیقا بدونه دشمن تا کجا جلو اومده سوار موتور تریل ۲۵۰شد و مجتبی رو هم ترکش نشوند و رفتن به سمت فکه…
نزدیک های غروب بود که مجتبی نفس زنان و تنها برگشت و گفت بعثی های عراقی ناصر رو با تیر زدند و با موتور زمین خوردیم و من دیدم اگه معطل کنم اسیرم میکنند و از دستشون فرار کردم…
روز ۲۲ تیرماه سال ۶۷ بود که فرمانده ما #شهید_حاج_ناصر-اربابیان با بدنی مجروح در حالیکه تیری به قلبش نشسته بود گرفتار مزدوران بعثی شد… با او چگونه رفتار کردند الله و اعلم… اما استخوان های مطهرش ، سال ۸۰ از #بیابان_های_فکه به ما رسید و در گلزار شهدای #بهشت_زهراء_سلام_الله علیها مهمان خاک شد.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید