حاج قاسم مبینی» پدر شهید «مصطفی مبینی» نیز درباره آخرین وداع با فرزندش میگوید:
«آخرین بار به او اجازه نمیدادم که برود. دل کندن از او بسیار سخت بود.هنگام خداحافظی حدود ۱۰ بار برگشت و من را نگاه کرد. هنوز آن نگاههایش را به خاطر دارم.»
«آخرین بار به او اجازه نمیدادم که برود. دل کندن از او بسیار سخت بود.هنگام خداحافظی حدود ۱۰ بار برگشت و من را نگاه کرد. هنوز آن نگاههایش را به خاطر دارم.»
???? شهید«مصطفی مبینی». در گردان تخریب آدم ویژهای بود. در مجموع بچههای گردان تخریب، ویژگیهای خاصی داشتند. در تخریب اخلاص بسیار بالایی بود. چون بچهها سر و کارشان با مین بود آن هم در شب، در عملیات با آن استرس و فشار خیلی اخلاص میخواهد با مین کار کردن؛ چون هر لحظه ممکن است مین منفجر شود و طرف را تکه تکه کند …ما هر بار عملیات میشد، میگفتیم: «مصطفی در این عملیات حتماً شهید میشود».
?قبل از عملیات «خیبر» یشهید اربابیان در خواب دیده بود چند نفر از بچهها از جمله مصطفی، شهید میشوند. آمد و رو به بعضی بچهها گفت شما شهید میشوید. مصطفی گفت: «اجازه بدهید من به قرآن رجوع کنم!» او به قرآن رجوع کرد، بعد لحظاتی گفت: «نه من در این عملیات شهید نمیشوم».
??عملیات «بدر» شد. ما میخواستیم حرکت کنیم. آقا جعفر رو به مصطفی گفت: «مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!» مصطفی قرآن را باز کرد، آیه ۱۲ سوره طه آمد.
«إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم…».
??مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز میخواند که خمپاره آمد خورد به پهلویش در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد… بعضیها با قرآن چنین سَر و سِر دارند