کد خبر:15036
پ
alvaresin-02995

دیشب خواب دیدم که به من گفتن به میقات میروی

ماه رمضان سال ۶۴ مقرما در کنار رودخانه کرخه بود شهید نوریان فرمانده تخریب ل۱۰ نام این مقر رو موقعیت الصابرین گذاشت این مقر یک محوطه بزرگ و صاف بود که با شن های درشت فرش شده بود و چند مسیر کج و معوج که به چند تا تو رفتگی داخل صخره های شنی که […]

ماه رمضان سال ۶۴ مقرما در کنار رودخانه کرخه بود
شهید نوریان فرمانده تخریب ل۱۰ نام این مقر رو موقعیت الصابرین گذاشت
این مقر یک محوطه بزرگ و صاف بود که با شن های درشت فرش شده بود و چند مسیر کج و معوج که به چند تا تو رفتگی داخل صخره های شنی که شبیه غار بود ختم میشد و جون میداد برای خلوت کردن و عبادت با خدا.
با تلاش بچه ها خصوصا شهید حاج قاسم اصغری کف حسینیه گردان سیمان شد و با داربست دور و سقف رو اسکلت بستند و با چند تا برزنت سقف حسینیه رو پوشوندند.
دور حسینیه باز بود و برای اینکه داخلش هوا جابجا بشه با حصیر دورش رو محصور کردند و عبادتگاه بچه های تخریب هم کامل شد.
از این حسینیه بیشتر برای برنامه های عمومی مثل نمازهای یومیه و عبادت های جمعی استفاده میشد و اون هایی که میخواستند تنها با خدا خلوت کنند از غارهای اطراف مقر استفاده میکردند.
کار به جایی رسیده بود که به شوخی برای مسیرها و غارها اسم گذاشته بودند و چند بار فرماندهان به دوستان تذکر دادند مبنی بر اینکه ، اون هایی که توی غار میرن لااقل بعد از اتمام عبادت پتوهایی که برای استفاده میبرن برگردونن.
با شروع ماه رمضان عبادت های جمعی و فردی هم داغ تر شد.
تنها کسی که از بچه های تخریب ل۱۰ در ماه رمضان سال ۶۴ روزه میگرفت حاج آقا صمد زاده بود.اون هم به خاطر اینکه ماشین گردان تحویلش بود و بین مقر و پادگان دوکوهه در رفت و آمد بود و بقیه بچه های تخریب که حدود ۶۰ نفری میشدیم اجازه روزه داری نداشتند.
توی گردان چند تا طلبه داشتیم که هیچکدوم ملبس نبودند و موقع نماز حکایتی بود جلو ایستادن برای امام جماعت.
خیلی تواضع به خرج میدادند و در آخر هم شهید حسین مصیبی که طلبه حوزه علمیه چیذر بود و اصالتا اهل ارومیه بود جلو می ایستاد و نماز میخواند و بعد از نماز و تعقیبات ، سفره نهار در حسینیه پهن میشد
البته شب ها حکایت فرق میکرد و فتیله معنویت بالاتر میرفت و تعقیبات توام با ناله میشد و بعد هم تلاوت قرآن و ذکر مصیبت و بعضی شب ها هم تذکرات معنوی شهید نوریان فرمانده گردان تخریب بود که فضا رو عوض میکرد.
روزهای ماه رمضان هم به تجدید آموزش و ستون کشی و راهپیمایی و شب ها هم بیدار باش و رزم شبانه های سنگین تخریب که معروف بود طی میشد. فرمانده ما شهید نوریان خیلی مواظب بود که در تمرین های عملیاتی بچه ها آسیب نبیند و دیگر اینکه به مربی های آموزش تاکید میکرد که مراقب باشید و بچه ها رو زیاد خسته نکنید تا در روزها و شب های ماه رمضان به طاعت و عبادتشون برسند

از روزی که شهید حاج کاظم رستگار از تیپ سیدالشهداء علیه السلام رفت و بعدا در عملیات بدر شهید شد چند ماهی میگذشت و عملا تیپ سیدالشهداء علیه السلام در حالت غیر عملیاتی قرار گرفته بود واون ایام هم عمده نیروهای نیم بند گردان ها و واحدها برای ماه رمضان در تهران بودند.
فرمانده تخریب شهید نوریان اجازه رفتن بچه های تخریب رو به تهران نداده بود و تلاش میکرد حداقل تخریب وضعیت عملیاتی اش را حفظ کنه.
در اون ایام تعدای از بچه های تخریب درمنطقه عملیات والفجر ۴ مشغول تداوم آموزش و پاکسازی میادین مین اون منطقه بودند
شب ۱۹ ماه مبارک رمضان بعد ازاینکه بچه ها شام خوردن با ماشین های وانت گردان رفتیم دزفول و مراسم احیاء رو در یه مسجد بودیم که حیاطش گود بود و چند تا پله میخورد تا به صحن حیاط وارد شویم.
بعد از مراسم احیاء به مقر برگشتیم و تا هنگام اذان صبح دو ساعت وقت بود
شهید نوریان گفت حیفه امشب رو از دست بدهیم .
امشب شب قدر و شب مقدرات ماست و بیاییم تا نماز بیدار باشیم
اون هایی هم که خوابشون میومد به حرمت فرمانده اومدند توی حسینه و بعد هم مفاتیح رو آورد و دعای جوشن کبیر رو مقابل من باز کرد و گفت: مشغول شو..
اون شب قدر یادم نمیاد چند تا از فراز های جوشن رو خوندم … چرا که در حال خوندن جوشن یکی یکی بچه ها به سجده رفتن و خوابشون برد و شهید نوریان هم خوابش برد و من هم مفاتیح رو بستم وکف حسینیه داز کشیدم و با اذان صبح بیدار شدیم.

صبح نوزدهم ماه مبارک رمضان بعد از صبحانه شهید نوریان چند نفر رو صدا کرد که آماده باشیم برای ماموریت و ۶ نفر میشدیم که با وانت گردان رفتیم به مریوان برای سرکشی از بچه های تخریب که اونجا بودن.
بعد از ظهر رور ۲۰ ماه رمضان به پادگان شهید عبادت مریوان رسیدیم.
یک ساعت قبل از رسیدن ما هواپیماهای دشمن پادگان رو بمباران کرده بودن و چند تایی هم شهید شدن.
چون شب احیاء بود ازشهید نوریان خواستیم که امشب رو در پادگان باشیم و شب قدر رو درک کنیم و ایشون هم قبول کرد
صبح روز ۲۱ که روز شهادت مولا بود از مریوان بیرون رفتیم و ظهر در منطقه دشت شیلر برای نهار به مقر جهاد سازندگی سمنان رسیدیم.
بعد از نهار توی منطقه یه چرخی زدیم و کنار مقر جهاد داخل یک شیار که نزدیک به جاده بود جایی پیدا کردیم که شهید نوریان گفت اسباب اثاثیه رو پیاده کنیم و همین جا مقر تخریب رو بنا کنیم.
شب رو اونجا خوابیدیم و فرداش رفتیم برای شناسایی میدون مین هایی که بایستی پاکسازی میشد و شبش که شب بیست و سوم ماه رمضان بود برای برنامه احیاء به مقر بچه های جهاد رفتیم..
یکی دو روز بعد هنگام صبحانه شهید نوریان گفت : دیشب یه خوابی دیدم.. بچه ها به شوخی گفتند . برادر عبدالله دیگه چی شد.
خیلی جدی گفت دیشب خواب دیدم که به من گفتن به میقات میروی
من گفتم برادر عبدالله میقات یکی از اعمال حج تمتع است و حرف های دیگری وسط اومد و زیاد دنبال خوابش رو نگرفت و قضیه تموم شد.
چند روز گذشت و ما مشغول پاکسازی میادین مین کیکی و TX50 شدیم و شهید نوریان هم برای هماهنگی کارها این طرف و اون طرف میرفت.
ماه رمضان تموم شد و شاید یکی دو روز از ماه رمضان گذشته بود که گفت : باید برم جنوب !!!!
بچه ها ازش سووال کردند که برادر عبدالله خبری شده.
گفتن پادگان دو کوهه جلسه است و گفتند من هم باید حتما حضور داشته باشم.
مثل اینکه اون روزها تازه آقای فضلی به عنوان فرمانده تیپ سیدالشهداءعلیه السلام معرفی شده بود و ایشون هم به دوکوهه آمده بود و همه فرماندهان رو برای جلسه خواسته بود.
با یکی دو تا از دوستان همراه ایشون به جنوب و مقر الصابرین اومدیم و شهید نوریان برای جلسه با پادگان دوکوهه رفتن.
غروب که برگشت حالش دگرگون شده بود. بدون اینکه ازش سوالی کنیم خودش گفت:
به من گفتن برو تهران کارهات رو انجام بده برای سفر حج تمتع.
برادر عبدالله نوریان در روءیای صادقه بشارت زیارت خانه خدا رو گرفت و اواخر مرداد سال ۶۴ عازم حج بیت الله حرام شد و احرام برای طواف خانه خدابست و چند ماه بعد حاجی شدن معراجی شد و در اسفند ماه سال ۶۴ به لقاء الله رسید

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید