کد خبر:13803
پ
alvaresin-0094

زنانی که مردانه ایستادند

قبل از عملیات بیت المقدس ۲ بود، فکر کنم سردشت بودیم که مجید هم که تازه ۱۴ سال بیشتر سن نداشت و پا تو جبهه گذاشت. ازش سوال کردم: مجید تو هم که اومدی جبهه، مادرت تنها مونده؟ خندید و گفت:مادرم قبل از اینکه من بیام با بقیه خانوم ها راهی جبهه شد. بعد از […]

قبل از عملیات بیت المقدس ۲ بود، فکر کنم سردشت بودیم که مجید هم که تازه ۱۴ سال بیشتر سن نداشت و پا تو جبهه گذاشت. ازش سوال کردم: مجید تو هم که اومدی جبهه، مادرت تنها مونده؟

خندید و گفت:مادرم قبل از اینکه من بیام با بقیه خانوم ها راهی جبهه شد.
بعد از جنگ، سال ۶۹ بود و هنوز کاروان‌های راهیان نور راه نیفتاده بود که با جمعی از بچه‌های تخریب لشکر سیدالشهدا(ع) لحظات تحویل سال رفتیم مقر الوارثین(محل استقرار گردان تخریب ل۱۰ در جاده فکه).
مجید و مادرش هم همراه ما بودند. روزهایی بود که مجید تازه۱۷ سالش بود و بدون کپسول اکسیژن نمی تونست نفس بکشه. مجید موقع تحویل سال به یاد رفقای شهیدش خیلی گریه کرد به طوری که حالش خراب شد و ما هم دستپاچه شدیم و ماسک اکسیژن رو روی دهانش گذاشتیم و فلکه رو تا ته باز کردیم. انگار جوابگو نبود و نفس مجید برنمیگشت.
خبر به مادرش رسید و آمد بالای سر مجید نشست و خیلی خونسرد گفت: اذیتش نکنید بگذارید راحت جان بده!
من تو دلم گفتم چه مادر سنگدلیه اما زود به خودم اومدم و به خودم نهیب زدم که این مادر همه چیزش رو با خدا معامله کرده و یاد مادر وهب افتادم که دشمن سر فرزند عزیزش رو ازتن جدا کرد و به سوی مادر پرت کرد و این شیرزن سر رو برداشت و بوسید و به طرف دشمن پرت کرد و با جسارت تمام فریاد زد: ماچیزی رو که در راه خدا دادیم پس نمی‌گیریم.
اوایل شهریور ماه سال ۹۲ بود که مادر مجید از نفس افتاد و فرشته های آسمان این فرشته زمینی را با خود بردند..
با فاتحه ای مادرمان را یاد کنیم..حاجیه خانم افسری مادر گرامی همسنگران عزیزمان برادران ذاکری بودند

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید