کد خبر:2427
پ
۲۴

فرشته ی گل آلود

این ایام عزیز و این شور و اشتیاق برای شرکت در مانور عظیم فرهنگی در روز اربعین آدم رو یاد روزها و شب های قبل از عملیات می اندازه. خیلی ها آمادگی عملیات رو داشتند و برای اون لحظه شماری میکردند اما اسم یه تعداد رو صدا میزدند. و اینجا بود که خیلی از خاطرات […]

این ایام عزیز و این شور و اشتیاق برای شرکت در مانور عظیم فرهنگی در روز اربعین آدم رو یاد روزها و شب های قبل از عملیات می اندازه.
خیلی ها آمادگی عملیات رو داشتند و برای اون لحظه شماری میکردند اما اسم یه تعداد رو صدا میزدند.
و اینجا بود که خیلی از خاطرات تلخ و شیرین رقم میخورد.
خیلی ها هم که از جهت جسمی محدودیت برای شرکت در عملیات داشتن سعی میکردند هر طوری شده لا پوشونی کنند که مبادا فرمانده اون ها رو از فیض شرکت در عملیات محروم کنه.
درست اتفاقات این روزها و اون هایی که برای عملیات پیاده روی اربعین انتخاب میشن صحنه های بی نظیر دوران دفاع مقدس رو تداعی میکنه.
بعضی ها مهیای پیاده روی از نجف تا کربلا شدند که شرایط جسمی رو ندارند اما سعی میکنند با حرف های حماسی و نکته های عاشقانه این ضعف رو بپوشونند و در جواب بعضی از اعتراض ها جواب میدهند که اون که ما رو دعوت کرده خودش به مقصد میرسونه. همین که ما در مسیر کربلا باشیم عشق است.
این ها رو گفتم که خاطره ای رو نقل کنم.
شب عملیات والفجر۸ بود.
ما هم انتخاب شده بودیم که با #غواص ها از آب اروند رود رد بشیم و به دل دشمن بزنیم.
البته درسته تخریبچی بودیم اما توی این ماموریت وظیفه خاموش کردن سنگر تیر بار دشمن لب آب رو به من وشهید علی پیکاری سپرده بودند. و به این خاطر من با خودم آرپی جی برداشتم و شهید پیکاری هم چند تا گلوله آرپی جی و نارنجک برداشت.
مسوول دسته ای که ما باید باهاش میرفتیم شهید رسول کشاورز بود که ساعتی قبل از عملیات در مسیر برگشتن از قرارگاه در راه تصادف کرد و بیهوش شد و به عملیات نرسید وقرار شد معاونش شهید سید مصطفی خاتمیان کا رو انجام بده.
قبل از اینکه حرکت کنیم و وارد آب بشیم چندین بار شهید خاتمیان پیش من و علی پیکاری اومد و هر بار این جمله رو تکرار میکرد که “مواظب من باشید تا اونور آب بیام”. و ما دوتا هم این رو به حساب تواضع سید مصطفی میگذاشتیم.
تا اینکه برای آخرین بار خیلی جدی گفت: مواظب من باشید تا اونور آب بیاییم.
این بار از سید پرسیدیم سید حتما یه چیزی هست که این همه اصرار میکنی…
سید گفت میدونی دلیلش چیه.. فقط خودتون بدونید.. نمیخواهم کسی بدونه..
راستش من و شهید پیکاری خیلی نگران شدیم.. با اشتیاق دلیلش رو از سید پرسیدیم.
سید گفت : به خاطر این اصرار میکنم که مواظبم باشید چون من شب کور هستم و شبها چشمهام خوب نمیبینه.
به سید گفتیم این موضوع رو حاج خادم(فرمانده غواصان لشگر۱۰) میدونه.
سید گفت نه!!!!
چون اگر بدونه من از عملیات محروم میشم… فقط من از اروند به سلامت رد بشم بقیه ی کارها حل میشه.
خلاصه با سید مصطفی و دسته غواص ها از اروند گذشتیم.
معبر ما به نام مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها بود و اونطرف آب که رسیدیم اتفاقاتی لب آب افتاد که دشمن ما رو مشغول کرد و سید زودتر از ما وارد کانال جزیره ام الرصاص شد. وچشم هایی که تا ساعاتی قبل دلشوره داشت که نمیبینه به لقاء خدا روشن شد و گلوله دشمن به چشمش اصابت کرد و به معراج رفت.
یاد این چند بیت عطار افتادم که توی جبهه خیلی زمزمه میکردیم
گر مرد رهی میان خون باید رفت.
وز پای فتاده سرنگون باید رفت.
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس.
خود راه بگویدت که چون باید رفت.
یاد همه ی شهدا بخیر
یاد شهید سید مصطفی خاتمیان و شهید علی پیکاری بخیر

جعفر طهماسبی

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید