کد خبر:16497
پ
alvaresin-0026

نماز بی ولای او ، عبادتی است بی وضو

بعد از نماز صبح الوارثین ابتدا از حسینیه به سمت چادر ها میرفتیم ، لباسهامون که مرتب میشد بندهای پوتین هامون رو میبستیم و با شلوارهای گتر شده اروم اروم به سمت زمین صبحگاه می اومدیم ، با اینکه همین چند دقیقه قبل توی حسینیه همدیگر رو دیده بودیم ولی بازهم سلام و دیده بوسی […]

بعد از نماز صبح الوارثین
ابتدا از حسینیه به سمت چادر ها میرفتیم ، لباسهامون که مرتب میشد بندهای پوتین هامون رو میبستیم و با شلوارهای گتر شده اروم اروم به سمت زمین صبحگاه می اومدیم ، با اینکه همین چند دقیقه قبل توی حسینیه همدیگر رو دیده بودیم ولی بازهم سلام و دیده بوسی ها رونق داشت ، فدای اون سینه های بی کینه بشم ، اروم اروم صفهای صبحگاه شکل میگرفت ، پنج نفر جلو وای میسادند و بقیه پشت سرشون ردیف می شدیم.
یک نفر ، شاید سلیمان آقایی شروع به تلاوت چند ایه کوتاه قرآن میکرد ، دور و برمون رو نگاه میکردیم ، دلمون قرص می شد ، چه یل هایی توی زمین صبحگاه بودند
ناصر اربابیان ، امیر یشلاقی ، نباتی ، مجید رضایی ، توحید ملازمی ، قاسم غلامرضایی ، علی پیکاری ، اسمعیل پور ، اسمعیل یزدی ، اصغر صادقیان ، اسدالله سلیمانی ،وای خدای من ، همه بودند ، همه هستند
دلمون قرص بود ، غصه نداشتیم ، ترس و دلهره نداشتیم ، سید محمد فریاد میزد ، نهیب و طنین صدایش ، خواب و کسالت رو از سرمون می پروند
کل گردان ، به احترام قران ، خبر دار
بعد هم آزاد اعلام میکرد و با صدایی که حالا دیگه مهربان تر شده بود و دلنشین ، میگفت بنشینند ، می نشستیم روی سنگریزه های کف زمین صبحگاه. همه سر ها پایین بود. سید شروع میکرد و از اخلاق میگفت. بعضی در حالیکه غرق تفکر بودند با سنگریزه ها بازی میکردند و بعضی هم یواشکی و با ایما و اشاره باهم حرف میزدند و قرار و مدارهای بعد صبحگاه رو میگذاشتند.
بالاخره برپا داده میشد و فرمان بدو رو ، اعلام میشد .
بسم الله بسم الله ، الرحمان ، الرحیم
والعصر والعصر ان الانسان لفی خسر
ما هم جواب میدادیم
هنوز تموم نشده
ابراهیم طهماسبی شروع میکرد ، والعادیات ضبحا ، فالموریات قدها و ….
یکباره لحن و صوت و آهنگ عوض میشد
فاثرن به جمعا فوسطن به
سید محمد شروع میکرد به خوندن ، نماز بی ولای او ، عبادتی است بی وضو ، به منکر علی بگو ، نماز خود قضا کند و …..
می ایستادیم ، در موقعیتی از پیش تعیین شده ، علی کمیجانی می اومد وسط و نرمشهای سنگین شروع میشد
به چرخاندن کمر که میرسید ، شوخی ها شروع میشد
به فتوای فلانی آزاده ، حلاله برادر حلاله
بعد نرمش های سنگین ، به حالت قدم رو و هیاتی برمیگشتیم سمت زمین صبحگاه در حالیکه جعفر با نوای گرم و دلنشین نوحه میخوند و اروم به سینه میزدیم.دوباره داخل زمین صبحگاه میرسیدیم تا خودمون رو به چای شیرین سر سفره چادرها برسونیم.
فدای تو زمین صبحگاه الوارثین ، چه روز و شبهایی رو دیدی
آی زمین صبحگاه الوارثین تورا به جان شهدا در روز قیامت شهادت بده که ما را هم دیده ای ، شهادت بده که ما با شهدا بوده ایم ، بیاد رفیقامون بیار که ما هم زمانی با اونها هم نشین بوده ایم ، شاید یادشان بیفتد

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید